سکوت سرشار از ناگفتههاست
یادداشتی بر نمایش خاموشی دریا به کارگردانی نیما دهقان
دیکتاتورآلمانی در همین نزدیکی است. دیکتاتور نیازی به در زدن ندارد. دیکتاتور ناگهانی و بیاجازه میآید. سایهای تاریک است که در یک دم بر همه اشیاء سلطه مییابد. بر فنجانهای قهوه روی میز، بر پردههای حریر خانه، بر گلدانهای گل، بر چهرههای وحشت زده، بر موسیقی، بر شعر، بر رنگ، بر باران، بر... صلابت و سختی دیکتاتور است که زانوها را خم میکند. تخم وحشت را در نگاهها میکارد و از استواری قدمها میکاهد. دیکتاتور جدی است. سخت جدی است و با هیچ کس شوخی ندارد. جدی، عبوس، متکبر، گنده دماغ، وقیح و فاشیست است.
دیکتاتور نمایش خاموشی دریا همه این خصوصیات را دارد. او ناگهان بر خانواده فرانسوی خوشبخت ظاهر میشود و آرامش را از آنها میگیرد. در یک چشم برهم زدن سایه سنگینش را در خانه زوج جوان پهن میکند و به خصوصیترین لحظههای زندگی آنها متجاوزانه پا میکوبد. او به خود حق میدهد هر جای خانه که دوست دارد بچرخد، تمام کلیدها را ازآن خود میکند و ورود و خروجها در کنترل او قرار میگیرد. هر اندیشه زشتی که به ذهن تاریکش میرسد بیان و خانه را پر از نفس تند و زننده خود میکند.
در برابر متجاوزی که ناگهان به درونیترین گوشههای خلوت و ساکت زندگی و وجود رخنه میکند چه واکنشی میتوان داشت؟ سکوت، خودخوری و دردی عمیق که نه تنها از نگاه خشم آلود شعله میکشد بل در سراسر تن لرزه میاندازد. سکوت اما در ذات خود تسلیم به همراه دارد. سکوت واکنشی است از سر تسلیم و ناتوانی. سکوت به دیگری متجاوز اجازه میدهد تا هر جا که میخواهد پیش رود و به مقاصد پلید خود جامه عمل بپوشاند. سکوت است که زانوها را در برابر متجاوز خم میکند و از آدمها بردههایی میسازد رام و سر به راه. سوال این است که خاموشی دریا سکوت را چگونه معنی میکند؟ اینجا سکوت واکنشی از سر تسلیم و ناتوانی است؟یا خود کنشی است که از یک نگاه سلبی به ماجرا چشم میدوزد؟ یک مبارزه منفی در برابر خشونت؟ خانواده فرانسوی تا پایان نمایشنامه لب از لب وا نمیکنند. آنها مبارزه خود را این گونه پیش میبرند، با سکوت. حتی در خلوت و تنهایی هم سکوت اختیار میکنند. انگار این زوج جوان از پیش نیز حرفی برای گفتن نداشتهاند. خشم درونیشان اما نشان از چیزدیگری دارد. لحظههایی که هر دو از کوره در میروند و میروند تا کلامی به زبان آورند اما نیرویی آنها را به سکوت فرا میخواند. این نیرو همان نیروی غیر قابل انکار و قدرتمند متجاوزی است که اجازه هر گونه واکنشی را ازآنها سلب میکند. سکوت اما حربه خوبی است تا دیکتاتور را از کوره به در برد. متجاوزی که برای بیان اندیشههای ویرانگر خود راهی به جز زبان و عملی سرکوبگر ندارد. این هر دو ابزار، البته ابزارهای نیرومندی است که قدرت تاثیر و نفوذ فراوانی دارد اما نه در انسانهایی که ذهن خود را به روی زبان سرزنشآمیز و ویرانگر بستهاند و در برابر اعمال متجاوزانه سر تسلیم فرود آوردهاند. مرد آلمانی در عوض به سخنوری تکیه میکند و هر دقیقه به بیان افکار و اندیشههای خود میپردازد. او در خانه راه میرود، عصبی و پر تنش درازه گویی میکند، شعار میدهد، بیانیه صادر میکند، آدمها را به باد تحقیر میبندد، ناسزا میگوید و مشت میکوبد. در برابر واکنشهای عصبی مرد متجاوز هیچ واکنشی وجود ندارد به جز سکوت. بیانگری و سخنوری او بی این که پاسخی جز سکوت داشته باشد یک جور رجوع به درون و کنکاو در ناخودآگاه اوست. او میگوید، و خود را دم به دم دیگرگونه مییابد. آنقدر که دیگر کلافه میشود و ضعف و سستی در او راه پیدا میکند تا جایی که در پایان نمایشنامه تیری در مغز خود شلیک میکند و قصهاش را به پایان میبرد. اما آنچه افسر آلمانی را از کوره به در میکند سکوت نیست. سکوت سرشار از ناگفتههاست و ناگفتههای سکوت در برابر متجاوز، خودخوری و تسلیم است. وقتی مرد فرانسوی دوست دارد کشیده محکمی به گوش افسر اس اس بزند باید دستهایش را مشت کند، دندانهایش را به هم بفشارد، حتی نگاهش را بدزدد و سکوت اختیار کند. تنها به این دلیل روشن که حرف زدن و واکنش داشتن در برابر متجاوز یک جور خودکشی است و اگر راه خودکشی در پیش گرفته شود دیر یا زود همه صحن خانه به حمامی از خون بدل میشود. همانطور که افسر آلمانی میگوید فرانسه خود را تسلیم کرد و این عمل زیرکانهای بود چرا که اگر چنین نکرده بود حالا زیر چرخ تانکهای آلمانی به ویرانهای بدل شده بود. پس سکوت اختیار میکنیم چرا که سکوت محافظهکارانهتر و بی آسیبتر است. اما آنچه بیش از سکوت افسر اس اس را به نابودی میکشاند و به زانو در میآورد زندگی است. شادی و زندگی است که افسر آلمانی را تحت تاثیر خود قرار میدهد. او با ورودش به فرانسه به دنیایی دیگر پا میگذارد. دنیایی که سرشار از هنر و شعر و زندگی است و همین برای او نامفهوم، ناشناخته، گنگ و شگفت انگیز است. زوج جوان فرانسوی در سکوت به زندگی خود ادامه میدهند. آنها مثل هر روز از رختخواب بلند میشوند، صبحانه را با نان داغ میخورند، روزنامه میخوانند، شطرنج بازی میکنند، به گردش میروند، به تماشای باران مینشینند، بچه دار میشوند و لبخند میزنند. زوج فرانسوی با لبخند و زندگی از مرد آلمانی پذیرایی میکنند. ابزاری که به مراتب قدرتمندتر ازابزارهای سرکوبگر و خشن افسراطلاعات عمل میکند اما آرام و نرم نرم. ابزاری که قادر است دشمن را در خود حل و جذب کند و اینگونه او را به نابودی بکشاند. آنها با واکنش خود دشمن را از آن خود میکنند. او را به خانه راه میدهند و آرام آرام شبیه خود میسازند. دیگری، دم به دم به خودی بدل میشود. اما سرنوشت محتوم افسر آلمانی یا بهتر بگویم تفکر آلمانی مرگ است. چرا که در برابر خود چیزی قویتر از شادی و زندگی میبیند. او خنده را در برابر خود مییابد. به محض این که به او میخندند از پا در میآید و نابود میشود. خنده، چیزی که خانواده فرانسوی نیز قادر به انجامش نیستند. خنده خود کنش است. کنشی رهایی بخش. به محض خندیدن، تمام اقتدار و جبروت غمها، وحشتها، نفرتها، سرکوبها و رنجها درهم شکسته میشود. کسی که میخندد نمیترسد و دیکتاتور آلمانی نمیتواند بخندد. چون اگر این کار را انجام دهد نابود و به انسان تبدیل میشود. در صحنه پایانی زمانی که مرد آلمانی را میبینیم که از جلسهای در پاریس به خانه زوج جوان بازگشته از صحنهای تکان دهنده صحبت میکند. صحنهای که در آن افسران یونیفرم پوش بعد از سخنرانی بلند بالای او درباره نژاد برتر و انسان برتر، قهقهه خنده را سر دادهاند. افسر اس اس در حالی که میلرزد و گریه میکند میگوید: همه یکپارچه خندیدند، خندیدند. قهقهه زدند و همین خنده و قهقهه چنان او را از پای درمیآورد که راهی به جز خودکشی برایش باقی نمیگذارد. خنده گلولهای است که به قلب دشمن فرو میرود. گلوله آخر را نه زوج فرانسوی بل قهقهه بلند افسران نظامی در پاریس به قلب او شلیک میکنند. فرو پاشی نهایی او درست بعد از آن جلسه آغاز میشود. زوج جوان فرانسوی یک بار دیگر پردهها را کنار میزنند تا هنر و زیبایی خودش را به جهان عرضه کند. تابلویی از "هنری ماتیس" بر دیوار پشتی خانه آویزان است و پردهای حریر آن را پنهان کرده است. در صحنه پایانی پرده کنار میرود، تابلو نورانی میشود و میدرخشد تا بگوید تنها هنر است که میتواند جهان را از ظلم و بیداد دیکتاتورها نجات دهد. هنر، زندگی و مهمتر از همه خنده.
خاموشی دریا نمایشی متوسط است از کارگردانی خوب. کارگردانی که در پرونده کاری خود خنکای ختم خاطره را دارد. نمایش با همه سعی خود برای فرار از شعاری بودن اما شعاری است. تمامی نمادها، نشانههایی کلیشهای و دم دستی هستند که نیازی به کنکاو ندارند. خیلی راحت میشود فهمید گلدان گلی که در همان دقایق اول از روی میز توسط سرهنگ آلمانی برداشته میشود نشانه نابودی زندگی است. تابلو نقاشی هنری ماتیس که پشت پردههای حریر پنهان میشود تا از چشم سرهنگ دور بماند و در یک نیمه شب سرهنگ را میبینیم که سنگ ریزههایی را به تابلو میکوبد، میز شطرنج و... متن نمایشنامه نیز شعار زده است. ماجرا به راحتی قابل پیش بینی است و پایان بندی آن نیز بسیار شعاری و رمانتیک. زن، پرده حریر پشت صحنه را کنار میزند تا تابلو نقاشی در معرض دید قرار بگیرد. بعد کنار آن میایستد و نور، تابلو را روشن و روشنتر میکند و ستارههای درخشانی اطراف آن را تزیین میکنند. دنیا اینگونه با هنر نورانی میشود.
طراحی صحنه نیز بی هیچ پیچیدگی خاصی کمک میکند تا این نمایش در سطح متوسط خود باقی بماند. چیدمان سه صندلی پشت تنها میز بزرگ وسط خانه و نحوه قرار گیری بازیگران دور میز تنها تنوعی است که درپردههای کوتاه کوتاه نمایش عرضه میشود.
بار بزرگ نمایش به دوش افسرآلمانی است که نقش او را شهرام حقیقت دوست بازی میکند و اگر پاساژهای متنوع احساسی او نبود این نمایش بسیار خسته کنندهتر از چیزی میشد که هم اکنون هست. ناگفته نماند که الهام کردا و فرزین صابونی بازی در سکوت بسیار دلنشینی ارائه میدهند و همینها نکتههای مثبتی است تا نمایش ارزش یک بار دیدن پیدا کند.
خاموشی دریا نوشته رضا گوران و به کارگردانی نیما دهقان، با بازی شهرام حقیقت دوست، فرزین صابونی و الهام کردا این روزها در تالار سایه در حال اجراست.