استیج سرخ

وبلاگ خبری تحلیلی تئاتر

استیج سرخ

وبلاگ خبری تحلیلی تئاتر

قصه پیوند یا جدایی

 

یادداشتی بر فیلم جدایی نادر از سیمین آخرین فیلم اصغر فرهادی

دوربین اصغر فرهادی نه دوربین تیزبینی است و نه دوربینی که تمامی جزییات قصه را با وسواس روایت کند، بل دوربینی است که چهره بازیگر و تماشاگر را له می کند. دوربین فرهادی به بازیگران نگاه می کند و تماشاگر به او و آرام آرام خیرگی نگاهش را به تماشاگر انتقال می دهد تا این که تماشاگر را نیز شریک خیرگی خود می کند. دوربین فرهادی به همه چیز خیره می شود و دقیقا آن چیزی را می بیند که سعی در پنهان کردنش داریم. وضعیت هایی چنان پنهانی و چنان شخصی که عریان شدنشان در برابر دوربین نه تنها بازیگران را به هول و هراس می اندازد که تماشاگران نیز چهره بر می دارند. آنجا که نادر سر روی شانه پدرش می گذارد و می گرید، لحظه ای که نادر دگمه های پیرهن پدرش را باز می کند تا به قاضی نشان دهد اما تردید به سراغش می آید، آنجا که زن خدمتکار به قاضی التماس می کند تا خشونت شوهرش را ببخشد و به خصوص سکانسی که حجت، شوهر زن خدمتکار در آشپزخانه کوچک و حقیرانه اش برآشفته خود زنی می کند؛ لحظاتی از فیلم هستند که هرگز نمی خواهی ببینی. لحظاتی که دلت می خواهد چشم هایت را با شرم ببندی. در این لحظه هاست که انسان به مثابه انسان فرو می ریزد. دوربین فرهادی فاجعه به بار می آورد.

جدایی نادر از سیمین همان طور که از نامش پیداست درباره جدایی دو زوج است. داستانی به غایت تکراری و دست مالی شده. اما خام دستانه است که گمان کنی قصه، قصه جدایی است. بل قصه بر خلاف آن چه در ظاهر روایت می کند قصه وصل است. وصل بی چون و چرای این زوج سرگشته. از همین جا وصل بسیاری چیزها که به گمان خام ما در تقابل با همدیگر قرار دارند یا به اجبار می خواهیم بین آنها این تقابل را ایجاد کنیم. فرهادی دنیاهای زیادی را که به گمان ما و در نگاه جزمی ما با هم تقابل دارند در کنار هم قرار می دهد و وضعیت این تقابل را به چالش می گیرد. نسل آلزایمردار پیش از ما در مقابل نسل فعلی و نسل سر گشته فعلی در مقابل نسلی که هنوز به گناه آلوده نشده و در شرف این آلودگی است. از سویی دیگر زندگی زوج روشنفکر و تحصیل کرده ای را در مقابل زندگی فقیرانه زوجی از طبقه پایین اجتماع قرار می دهد که دغدغه هایی از جنسی دیگر دارند، از جنس نان داغ و میله های سرد زندان. زندگی در سرزمین مادری را در مقابل زندگی در خارج از ایران قرار می دهد. نادرکلمات غربی را به فارسی بر می گرداند و می خواهد بماند و سیمین زبان انگلیسی آموزش می دهد و می خواهد برود. تقابل های دیگری هم در این فیلم خود را نشان می دهند که مهمترین آنها تقابل بی چون و چرای میان راست گفتن و دروغ گفتن است. مرز میان گفتار راست و دروغ کجاست؟ چرا ذهن بسته ما همواره بایستی چون دنیای سیبرنتیک عمل کند و یک گزینه را بر گزیند و آن گزینه چرا همواره بایستی گزینه راست باشد؟ کجا راست، راست واقعی است و کجا دروغ، دروغ نفرت انگیز؟ مرز روشن میان حرام و حلال، کردار درست و کردار نادرست، خوبی و بدی، سیاه و سفید کجاست؟ در جدایی نادر از سیمین هیچ کس این مرز مشخص را پیدا نمی کند انگار. همه در این سرگشتگی میان آری و نه، میان بودن و نبودن، میان ماندن و رفتن، میان حق خوردن و نخوردن، میان حرام بودن و نبودن، میان شک و یقین و در نهایت میان انتخاب نادر یا سیمین، یعنی انتخاب پدر یا مادر، دست و پا می زنند. جدایی نادر از سیمین دنیای بی حد و مرز میان این تقابل هاست. تقابل هایی که در ظاهر کور و جزمی فرهنگ ما، در نگاه مستبد قانون، در عالم خشک و مکانیکی سیبرنیک ازهم فاصله دارند. اما در دنیای انسانی است که حس می کنیم رشته ای پنهایی و البته بسیار مستحکم این دو را به هم پیوند می دهد. همین است که نادر را همواره در کنار سیمین و سیمین را همواره در تب و تاب نادر نشان می دهد. بازی جدایی ای که انگار هرگز نمی تواند از بستر شوخی خود بیرون رود و به عملی قطعی و انکار ناپذیر تبدیل شود و همچنان در تعلیق خود باقی می ماند. همچنین نسل آینده ای که در پیشگاه قانون قادر به پاسخی سر راست نیست. نسلی که برای به تاراج رفتن انسانیتش اشگ حسرت می ریزد، از پاسخ سر راست طفره می رود، ناتوان از درک این نگاه تک بعدی، بیهوده تلاش می کند  نه این، نه آن، یا همین و هم آن را برای گوشی ناشنوا توضیح دهد. میان آری و نه هزار حرف نا گفته است.

جدایی نادر از سیمین  داستان دو نوع نگاه به زندگی نیز هست. نگاهی که  زندگی را به مبارزه می طلبد و نگاهی که خود را از شرایط سخت می رهاند. این هر دو، دو نوع شیوه برخورد با مشکلات است که الزاما یکی خوب و یکی بد نیست. هر چند به نظر می رسد فرهادی شخصیت نادر را به گونه ای طراحی کرده است که کفه ترازو به نفع او سنگین می شود. نادر می خواهد در کنار پدرش که آلزایمر دارد و از او جز بدنی بی هویت و لمس باقی نمانده، بماند. او نمی تواند عقبه و تاریخ خود را به فراموشی بسپارد. به عکس، سیمین، اقامت در یک کشور آزاد و بی دغدغه را به ماندن و رنج و سختی کشیدن در کنار این تاریخ فراموش شده و آلزایمری ترجیح می دهد. می گوید: دلم نمی خواهد دخترم در این شرایط بزرگ شود. قاضی می پرسد: کدام شرایط؟ سیمین اما پاسخی نمی دهد. به زودی داستان فیلم گوشه ای از شرایطی که حاکم بر زندگی این زوج است را به نمایش می گذارد. شرایطی که آرام آرام ترمه، دختر سیمین را پای میز محاکمه دادگاه می کشاند. ترمه برای اولین بار، اولین دروغ زندگی خود را بر زبان می آورد و اشگ از دیده اش فرو می ریزد. سوال این است که چرا شرایط اجتماعی چنان است که انسانها را تا به جایی پیش می برد که به هزار کینه و ترفند و دروغ متوصل شوند؟

در ابتدای فیلم، سیمین بدون ترمه خانه را ترک می کند و نادر زنی را برای رتق و فتق امور منزلش به کار می گیرد. زنی که با موقعیت ویژه خود - حاملگی-  زندگی خود و نادر را به سمت فاجعه پیش می راند. ورود بیگانه ای در خانه شرایط را دگرگون می کند و واکنش های پیش بینی نشده ای به وجود می آورد. پدر پیر در بسترش ادرار می کند. پا برهنه  به خیابان می زند. زن که خود را در شرایطی ویژه می یابد گیج و سرگردان می شود و جنینش آسیب می بیند. نگران و سرگشته دستهای پیرمرد را به تخت می بندد و خود را به پزشک می رساند. در این گیر و دارد نادر از راه می رسد و پدر را با دست های بسته روی زمین پیدا می کند. همین شرایط ویژه،  نادر را وا می دارد تا به زن مشکوک شود. به او تهمت دزدی می زند و در یک موقعیت کاملا منقلب زن را از خانه اش بیرون می راند. جنین سقط می شود و نادر به عنوان قاتل به دادگاه احضار می شود و در پی آن هر کس که به نوعی به ماجرا مربوط می شد در پیشگاه قانون قرار می گیرد. همه آدم ها و اشخاصی که به نحوی به ماجرا مربوط می شوند خود را در شرایط ویژه ای می یابند. شرایط تجربه نشده ای که گیج و سرگردانشان می کند و واکنش های گاه متضادی از خود نشان می دهند. واکنش هایی از سر استیصال که شرایط را نه تنها بهتر نمی کند که همه چیز را به سمت اوج فاجعه پیش می راند. همه می خواهند راست گفتار و درست کردار باشند. در عین حال هیچ کدام نمی توانند خود را بیرون از این شرایط ویژه پیرامونی قرار دهند و تصمیم بگیرند. هیچ کس درک درستی از زندگی و نگاه دیگری ندارد و مدام همدیگر را محکوم می کنند. نادر تا روشن شدن کامل موضوع دست بر نمی دارد و به مبارزه اش ادامه می دهد. مبارزه ای که دم به دم بغرج تر و سخت تر می شود مثل مراحل گام به گام پلی گیم های رایانه ای.  به خصوص که پیش از هر چیز خود را در برابر نه تنها قانون، که دیگری نفوذ ناپذیر و پرسشگری چون ترمه می یابد. نادر دیگر آن پدر عاقل، خوب و دوست داشتنی نیست. او در عین حال یک قاتل و دروغگو نیز هست. سیمین هم دیگر مادر مهربان بخشاینده نیست که با رفتش به این مصیبت ها دامن زده است. با این حال سیمین همچنان نگاه محافظه کار و مدارا کننده اش را حفظ کرده است. او هر جا که بازی بلد نیست بازی نمی کند. در این ماجرا هم او نقش کسی را بازی می کند که مدام می خواهد به ماجرا فیصله دهد. از نگاه او درگیر شدن و ماندن در این شرایط جز خودکشی معنایی ندارد. چرا باید ماند و این همه زجر را به جان خرید؟ زندگی چند روزه به این همه سختی نمی ارزد. همین است که بی تاب رفتن می ماند. رفتن با نادر و مخصوصا، ترمه.

در جدایی نادر از سیمین هیچ شخصیتی معصوم نیست همچنان که هیچ کس یکسر زشت و هیولایی نمی نماید. پدر پیر هنگام رفتن سیمین از خانه  مچ او را در مشت می گیرد و رها نمی کند. راه می رود و مدام نام سیمین را به زبان می آورد. یعنی از حداقل توانایی و هوش بر خوردار است. با آمدن زن خدمتکار انگار لال شده است. در لباسش ادرار می کند و قادر نیست خودش را جمع و جور کند. آیا این همان وضعیتی نیست که زن را چنان به دردسر می اندازد تا منجر به سقط جنینش شود؟ سیمین نیز مقصر است زیرا که بازی بسیار خطرناکی را به راه می اندازد. با ترک خانه زمینه پیدایش این همه فاجعه را فراهم می کند. معلم سر خانه ترمه، در دادگاه حاضر می شود و شهادت می دهد. شهادتی که به نفع نادر تمام می شود. پشت در دادگاه کنجکاوانه کودک سه ساله را سوال پیچ می کند تا بفهمد پدر و مادرش با هم کتک کاری کرده اند یا نه. روز بعد، با تهدیدهای حجت و البته تردید های خود، دوباره به دادگاه می آید و شهادتش را پس می گیرد. مادر پیر سیمین نیز مادر بزرگی مهربان نیست. سقط شدن جنین چهار ماهه یک زوج، برایش مثل ریختن یک برگ خشک از درخت می ماند. می گوید: یک جوری حرف می زنند انگار جوان رشید هجده ساله شان کشته شده است. خواهر شوهر زن خدمتکار فقط به پولی می اندیشد که قرار است بابت سقط جنین از نادر گرفته شود و چاله قرض های برادرش را پر کند. قاضی دادگاه بی توجه به التماس های متهمان آن چیزی را دیکته می کند که به او دیکته شده است. ترمه هم دختر معصومی نیست. به راحتی رو به روی قاضی قرار می گیرد و به نفع پدرش دروغ می گوید. حتی دختر سه ساله زن خدمتکار هم چیزی از معصومیت ندارد. صحنه ای را به یاد بیاورید که کودک بی رحمانه شیر گاز اکسیژن پیرمرد را باز و بسته می کند و پیرمرد با نگاه التماس آمیزش کمک می خواهد. نگاهی که راه به جایی ندارد و تنها انسانی را نشان می دهد که زیر فشار چنین موقعیتی له می شود. نگاه شرارت بار کودک اما ذره ای این له شده گی را احساس نمی کند. حجت شرور تر از همه  است. به قول هگل" شر حقیقی همان نگاهی است که همه پیرامون خودش را شر می بیند" و در نهایت مقصر اصلی ماجرا، نادر. اما آیا همه این آدم ها را می توان انسانهایی شرور و ظالم نامید؟ انسانهایی که رفتار و گفتارشان همه محصول شرایط اجتماعی پیچیده و سختی است که گویی اراده و خودآگاهی را از آنها ربوده است؟ آیا رفتار و گفتار این افراد به طور بنیادی در آزادی مطلق بروز کرده است که باید یک تنه تاوانش را چون سیزیف به دوش کشند؟ نکته اینجاست که دادگاه دیگر این جمله تکراری و کهنه را که نیروهای زیادی، حاکم بر من هستند نمی پذیرد و باید این واقعیت را به ناچار پذیرفت که همواره آسیب پذیر و شکننده ایم. در چنین موقعیت هایی توجیه، فقط وضعیت را مضحک تر می کند. آری ما برای خودمان نیز در پرده ای از ابهامیم حال چگونه دیگری را توجیه خواهیم کرد؟ در پیشگاه این دادگاه هیولایی است که مفهوم آزادی مفهومی مشکوک و ریاکارانه به نظر می رسد. پس می پذیریم هیچ چیزی نیست که نسبت به آن مسئول نباشیم و با درد مسئولیت تمام اعمال را به دوش می کشیم. همانطور که نادر چنین می کند. موقعیت ویژه بازیگران، تماشاگر را نیز به همان شرایط نزدیک می کند و در همان ورطه هل می دهد. تماشاگر نیز تاوان نگاه خیره خود را می دهد. زیرا که به واسطه قرار گرفتن در مقابل وضعیت های پیچیده ای که در فیلم نمایش داده می شود، در برابر مغاک خویش قرار می گیرد. نگاه به پرده سینماست که چون سوژه ای در مغاک عمل می کند. چون دیگری خیره. می شوی چنان شدنی که پیش از این درکی از آن نداشتی. جدایی نادر از سیمین با رنگ هایی بس ایرانی و تصاویر و موقعیت هایی سخت ملموس از زندگی و شرایط اجتماعی خانواده های ایرانی، فیلمی تکان دهنده است. فیلمی که بیننده را پیش از هر چیز با زندگی خودش رو به رو می کند. زندگی ای که همواره سعی در پنهان کردنش داشته ایم و حالا یکباره روی پرده عریض سینما در مقابل چشمان حیرت زده مان عریان می شود. تنها وضعیت پدر پیر نادر را به خاطر بیاورید. موقعیتی که بسیاری از خانواده ها در گیر آن بوده و هستند و حالا به موضوعی برای نمایش بدل شده است. تردستی فرهادی اینجاست که بیش از همه مدیریت نگاه ها و موقعیت ها را می داند. موقعیت هایی که با وجود تکراری بودنشان اما بدیع جلوه می کنند و نگاه ها که تکان دهنده ترین فضا را می سازند. نگاه هایی که می توان آنها را پی گرفت و تا عمق چشمها رفت و با این حال راز آلودگی شان همچنان پا بر جا می ماند. به یاد بیاورید نگاه تمامی شخصیت ها را در آخرین دقایقی که همه در خانه حجت گرد آمده اند. لوکیشن های شلوغ، نشان از در هم ریختگی ذهن و زندگی اشخاص بازی دارد. درها و پنجره های باز و بسته، هم به گیجی و له شدگی آدم ها در موقعیت های ویژه شان کمک می کند و هم نماینده فاصله هاست. همیشه در یا پنجره ای میان بازیگران فاصله می اندازد. هرچند که فاصله ها همیشه آدم ها را از هم جدا نمی کند. گاه فاصله ها نشان از پیوندی پنهانی دارد. تنها کافی است درها را بگشاییم. جدایی نادر از سیمین فیلمی است درباره ترس ها و تردیدهایی که در وجود همه ما رخنه کرده و ریشه دوانده است.

در پایان باید اضافه کرد جدایی نادر از سیمین فیلمی است که بیش از حد بر روایت داستانش متکی است و همین می تواند پاشنه آشیل آثار فرهادی باشد. درصد قابل توجه از هیجانی که فیلم تولید می کند، به واسطه ناآگاهی تماشاگر از قصه فیلم است. غیر منتظره بودن واکنش ها و عملکردهای شخصیت ها است که تماشاگر را حیرت زده پی خود می کشد. اما آیا تماشاگر با دیدن فیلم، برای دومین بار و سومین بار باز هم از واکنش های غیر منظره اشخاص حیرت زده می شود؟ به هر رو فرهادی در فیلم هایش آنقدر لحظات ناب می گنجاند که دیدن فیلم هایش برای صدمین بار نیز خسته کننده و تکراری به نظر نرسند اما تماشاگر فیلم های فرهادی به زودی در می یابد که دیگر به داستان شگفت انگیز و ناب فیلم توجهی نشان ندهد. در هر حال فرهادی فیلم سازی است که خیلی خوب قصه می گوید.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد