استیج سرخ

وبلاگ خبری تحلیلی تئاتر

استیج سرخ

وبلاگ خبری تحلیلی تئاتر

عشق تئاتر

تئاترهر لحظه ممکن است سورپرایزتان کند. همین است که ما عاشق تئاتریم


رضا گوران کارگردانی را از سال 79 با نمایش آرامش از نوعی دیگر آغاز کرد اما آنچه او را به عنوان کارگردان جوان موفق به شهرت رساند، نمایشی بود به نام می‌خوام بخوابم که در شیوه اینتراکتیو یا نمایش شورایی درسال 85 در کارگاه نمایش اجرا شد. از آن پس او وارد فضای حرفه‌ای تئاتر شد و نمایش‌های یرما، داستان یک پلکان و ابرهای پشت حنجره را به صحنه برد. قرار است در همین ماه نمایشنامه او به نام خاموشی دریا به کارگردانی نیما دهقان در تالار سایه به روی صحنه برود. 

 

تعریف تئاتر تجربی چیست؟‌

تئاتر تجربی از نظر من تئاتری است که از آزمون و خطا نمی‌ترسد، در گیر کلیشه‌های رایج نیست، اعتماد به ناخود‌آگاه می‌کند، دغدغه‌اش تجربه کردن است و بر اساس  مطالعات و پژوهش‌هایی است که باید اتفاق بیفتد. تئاتر تجربی تئاتری ست که فقط به خودش و به نفس تجربه کردن وفاداراست و حاضر نیست این اصل را زیر سوال ببرد. خیلی‌ها در خیلی جاهای دنیا به سراغ تئاتر تجربی رفتند. درنقاشی نگاه تجربی شدیدتر است. حالا من از شما سوال دارم. آیا من را کارگردان تجربی حساب می‌کنید؟

اولین کاری‌ که از شما دیدیم رگه‌های تئاتر تجربی را در خود داشت.

منظورتان نمایش می‌خوام بخوابم است؟ بله! آن نمایش سنت موجود را شکسته بود و تجربه تازه ‌ای بود در تئاتر مشارکتی.

شما از طریق بخش تجربه‌های نو جشنواره فجر بود که این نوع تئاتر را به محک تجربه گذاشتید.

اساسا من به این بخش در جشنواره معتقد نیستم. هیچ تجربه نویی را نمی‌شود مورد قضاوت قرار داد مگر این که دچار قانون مرور زمان شود. آن موقع است که تازه می‌توانیم درباره‌اش به نقد و قضاوت نشست اما تئاتری که برای اولین بار با مخاطبش ارتباط برقرار می‌کند معیاری برای نقد ندارد. یک اثر تجربی که به هیچ ساختاری وفادار نیست و مردم هنوز با آن برخورد نکرده‌اند چطور داوری می‌شود؟ چه کسی حق دارد بگوید این تجربه با مردم ارتباط برقرار خواهد کرد و تجربه دیگر ارتباط برقرار نخواهد کرد؟ آیا داور در تجربه گروه شریک بوده است؟‌ زمان زیادی باید بگذرد تا بگوییم گروتفسکی به چه چیزی رسید وآیا در کارش موفق بود یا نه. یا مثلا کاستالوچی که خیلی‌ها از سراسر دنیا کارهای او را می‌بینند و اصلا نمی‌توانند درباره‌اش چیزی بگویند. با برخی از کارها فقط باید مواجه شد.

این طور هر کس ادعا می‌کند کار من فهم نشده و باید با آن مواجه شد.

اثر هنری مولفه‌هایی دارد که باید به آن احترام گذاشت. برای برخی از آثار نباید دنبال کلیشه‌های رایج برای نقد گشت اما این دلیل نمی‌شود کاری را بپذیریم که یک جورایی کپی دست چندم کارهای تجربی جاهای دیگر دنیاست.

حرف شما این است که اجازه بدهیم خودشان راعرضه کنند و بعد درباره آنها قضاوت کنیم؟

ما اصلا اجازه نداریم به کسی اجازه ندهیم تجربه کند. یک کاری که از مولفه‌هایی عبور می‌کند و یک نگاه تازه با خود می‌آورد موفقان و مخالفان خودش را دارد. همین نشان می‌دهد چالش ایجاد کرده است چون شما به راحتی می‌توانید همه را ناراضی، یا همه را راضی کنید اما به سختی می‌توانید توجه موافقان و مخالفان را همزمان جلب کنید. البته مشکلاتی در نوع برخورد مخاطب با اثروجود دارد. مثلا سالنی که امروز نمایشی دارد که مطابق مولفه‌های تجاری است، ماه بعد نمایشی اجرا می‌کند که کاملا با مولفه‌های تجربی شکل گرفته است و این پراکندگی ذهن مخاطب را هم پراکنده می‌کند. الان دیگر تماشاچی ما بر اساس مدل نمایش‌ها کاری را نمی‌بیند. بیشتر بر اساس اسم کارگردان،گروه بازیگر و خیلی متخصص باشد، براساس متن انتخاب می‌کند و اتفاقا گروه‌های تجربی هستند که باید بیشترین حمایت را داشته باشند.

به خاطر ناآشنایی تماشاگر می‌فرمایید؟‌

دقیقا. وقتی کاری برای تماشاگر ناآشناست چطور حمایتش کند؟‌

مگر قرار نیست که هر نمایشی که روی صحنه می‌رود حرف تازه‌ای داشته باشد؟ پس این تقسیم بندی تئاتر تجربی و غیر تجربی ناشی از چیست؟‌

اصلا تقسیم‌بندی تئاتر دنیا را برای من مثال نیاورید. ما ده سالن حرفه‌ای داریم و الان هم خیلی‌ها مدام خودشان را تکرار می‌کنند. حتی در تکرار خودشان هم خلاقیت ندارند. خیلی‌ها نمی‌خواهند خودشان را تکرار کنند و می‌گویند پس بهتر است سکوت کنیم. این بحث‌ها در یک شرایط فوق العاده باید مطرح شود و در این زمان شرایطش مهیا نیست.

تجربه می‌خواهم بخوابم چطور شکل گرفت؟‌

می‌خواهم بخوابم اولین کار حرفه‌ای من بود بنابراین تاجایی که ممکن بود سعی کردیم جسارت آمیز کار کنیم. اولین باری بود که داشت تئاتر شورایی اجرا می‌شد وتماشاگر هر شب اتفاق تازه‌ای می‌دید. در کارهای بعدی‌ از آن جسارت دور شدم اما معنی‌اش این نبود که دست به کار متفاوتی نزنم.

چطور شد ایده تئاتر مشارکتی به ذهن شما خطور کرد؟

داشت حالم از تئاترهایی که می‌رفتم می‌دیدم بد می‌شد. این که مخاطب را گول می‌زنید که حالا اینجا یک خانه‌ای هست و یک آدم‌هایی... من دوست داشتم همه چیز نمایش عیان شود. میزانسنی وجود نداشت. موسیقی دیگر معنای متعارف خودش را از دست داده بود. ما موسیقی را با دهان می‌زدیم و می‌گفتیم این موسیقی کار بوده، این نت‌هایش و حالا بعد هر وقت خواستید آن را به یاد بیاورید یا اجرا کنید. همین جا از رحمان سیف آزاد، مسافرآستانه و رایانی مخصوص به خاطر حمایتشان از کار تشکر می‌کنم. این دوستان خیلی پای کار من ایستادند.

چند وقت درگیر آن کار بودید؟

آن کار حاصل یک سال تمرین سخت و فشرده گروه بود. ما مردم مختلفی را سر تمرین می‌آوردیم تا بازخورد کار را ببینیم و بتوانیم اتفاقات را پیش بینی کنیم.

فکر می‌کنید الان بستر برای تئاتر شورایی وجود دارد؟

اصلا. تماشاگر آمادگی‌اش را دارد این مدیران هستند که آمادگی این نوع نمایش‌ها را ندارند. ما اجازه می‌دادیم تماشاگر خودش داستان را پیش ببرد، خودش نقش‌ها را بازی کند، اعتراض کند، تنگ ماهی ما را که دست به دست می‌شد بشکند و حتی به ما حمله کند. الان سیاست‌ها نمایشی می‌خواهند شسته رفته و گیشه هم تضمین باشد. ولی توجه داشته باشید سه روز پایانی همان نمایش نه بلیتی بود و نه حتی جا برای نشستن تماشاگر.

آن کنشی که دنبالش بودید در تماشگر ایجاد می‌شد؟

کنش ایجاد می‌شد اما بعضی تماشاگر‌ها اصلا خودشان را نمی‌شکستند. خیلی‌ها خواستند بازی کنند اما به محض این که باید می‌آمدند روی صحنه، نمی‌توانستند و پشیمان می‌شدند. این هم هیچ اشکالی ندارد. خود واکنش نشان ندادن هم یک جور واکنش است. کلا مخاطب ایرانی دوست دارد همه چیزرا از دور ببیند و اگر قرار سان وارد کار شود آرام آرام و با اختیار خودش بیاید.

چرا تئاتر شورایی را در کارهای بعدی ادامه ندادید؟

دوست ندارم خودم را تکرار کنم. و دیگر هم دغدغه‌اش را نداشتم. ترجیح می‌دهم روی ایده‌های تازه کار کنم.

ولی وقتی کارگردانی به یک تجره‌ای دست می‌زند باید برای پخته‌تر شدن آن کوششی کند.

شما چندمین خبرنگاری هستنید که راجع به می‌خواهم بخوابم این حرف‌ها را می‌زنید. یک جوری که گاهی به ذهنم می‌رسد دوباره آن نمایش را اجرا کنم یا در همان فضا نمایش تازه‌ای ببندم.

خب چرا این کار را نکنید!

راستش نمی‌دانم خوب است یا نه ولی الان دغدغه‌اش را ندارم و از آن فضا دورم.

چرا؟‌

بزرگترین چیز ترس از انجام ندادن است. ترس واقعیتی است که همیشه با ما هست. وقتی  ترس‌هایتان را بپذیرید آنوقت منبعی می‌شوند برای زایمان ایده‌های متفاوت. اول از ایده‌هایی که به ذهنم می‌رسد فاصله می‌گیرم و بعد آنها من را در یک کوچه خلوت غافلگیر می‌کنند و مجابم می‌کنند که باید به صحنه ببرمشان و این اتفاق می‌افتد. انسان دوست دارد داشته‌هایی که کشف می‌کند با دیگران تقسیم کند.نه این که خودخواهانه برای دیگران هم تجویزشان کند، اما با تقسیم کردن آنها می‌تواند آدم‌های مشابه خودش را کشف کند و کشف این آدمای مشابه از این ترس کم می‌کند.

ایده‌ها در ذهن شما شکلی کامل می‌گیرند و بعد با گروه بازیگران تمرین می‌شوند؟‌

وقتی ایده‌ای به ذهنم می‌رسد آنقدر در ذهنم با آن ور می‌رم که مریض و زخمی می‌شوم. اما گاهی در تمرین‌ها مسیر عوض می‌شود.

چه چیزی مسیرش را عوض می کند؟

بازیگر، طراح و عوامل دیگر. البته من ایده‌های خودم را دنبال می‌کنم. من با کسانی کار می‌کنم که ایده‌های من را درک کنند. به نظر من کارگردانی در اصل هدایت درست بازیگر است.

از موفق نشدن کار می‌ترسید؟‌

شک نکنید.می‌دانید من اجراهای خودم را نمی‌بینم؟‌ هیچ کس این قول را به شما نمی‌دهد که اگر چهار نمایش موفق روی صحنه داشتید، پنجمین نمایشتان هم موفق از آب در بیاید. از این نظر تئاتر یک قربانگاه است. می‌آیید و خودتان را قربانی می‌کنید. یک قربانی قهرمان یا قربانی فراموش شده. برای همین است که ما به تئاتر عشق می‌ورزیم. تئاتر هر لحظه ممکن است خود شما را هم سورپرایز کند.

از روند کاری خودتان راضی هستید؟‌

وقتی هنوز کسی می‌نشیند و راجع به اولین نمایشم با من گفتگو می‌کند این تلنگر به من زده می‌شود که باید خودم را مرور کنم. از این جهت من اصلا از خودم راضی نیستم. بعد از چند اجرای اول به خودم می‌گویم نه! این آن چیزی نیست که می‌خواستم و باید بروم سراغ کاری تازه.

کدام کارتان را بیشتراز همه دوست دارید؟‌

خیلی سوال سختی است. من کاری انجام نمی‌دهم که نتوانم پشتش بایستم و حمایتش کنم. از نظر حسی می‌خواهم بخوابم، از نظر تکنیکی داستان یک پلکان. ازنظر واکنش به آنچه در درونم می‌گذشت ابرهای پشت حنجره و از نظر تکنیک کار یرما. از نظر تجربه در حوزه کمدی آدم آدم است که در هلند اجرا کردم.

چرا تئاتر را انتخاب کردید و چرا چندین سال بعد از به اتمام رساندن دانشگاه هیچ فعالیت نداشتید؟‌

 من اصلا نمی‌خواستم تئاتر بخوانم. سینما را دوست داشتم و ژنتیک می‌خواندم. رفتم کلاس‌های حمید سمندریان که سینما بخوانم قافل از این که آنجا تئاتردرس می‌دادند و این شد که پایم به تئاتر کشیده شد. بعد رفتم دانشگاه چند سال وفادارانه روی یک متنی به نام دراکولا نوشته جلال تهرانی کار کردم که رد می‌شد. اولین کارم به نام شب آوازهایش را می‌خواند از یون فوسه در بخش جشنواره دانشجویی اجرا شد که جایزه‌های زیادی گرفت و به عنوان کارگردان جوان شناخته شدم.

پس اتفاق تو را به تئاتر کشانده است.

بله.اگر بپرسید جایگاه تئاتر برای من کجاست، می‌گویم اول شعر و ادبیات و بعد نقاشی و دست آخر تئاتر.

شعر هم می‌نویسید؟

برای خودم.

شاعر مورد علاقه شما کیست؟

شاملو، نصرت رحمانی، تی اس الیوت، شیموبرسکا، اکتاویو پاز و لورکا. لورکا برای من خیلی بیشتر از یک شاعر است. او آرتیستی است که مرگش را بازی کرد و دست آخر همان طور که در اشعارش پیش بینی کرده بود کشته شد. من دوره طولانی و عجیب روی آثار لورکا کار کردم.

زندگی روزمره تان چطور می‌گذرد؟

ازدواج کرده‌ام، یک پسر کوچولوی دو ماهه دارم که نگاهم را خیلی به زندگی عوض کرده است. فکر می‌کنم حضور پسرم روی کارهای بعدی من خیلی اثر بگذارد. حالم خوب نیست. جهان آشفته‌ای داریم. اخبار همه وقت دروغ و ریا به خوردمان می‌دهد. زندگی همه‌اش شده است تلاش برای به دست آوردن پول و شهرت.

افسرده هستید؟‌

همه هنرمندان به نوعی افسرده هستند. نه! افسرده نیستم اما احساس می‌کنم در جهان تنهایم. زورم به این همه حجم وحشتناک بدی‌ها نمی‌رسد و این موجب می‌شود احساس تنهایی کنم. به همه اینها یک روزنه اضافه کنید. وقتی از یک پنجره، در یک روز باورنی اشعه کوچک خورشید به داخل می‌تابد، که یک گوشه اتاقتان افتاده و اتاتفاقا گوشه مهمی نیست، نشانه این است که کارهای نکرده بسیاری دارید که باید انجام دهید و اگر انجام ندهید به یک بخشی از این جهان بدهکارید.

کودک بریا شما چه معنایی دارد؟

سراسر یک جهان ناشناخته است.

از این جهان  ناشناخته می‌ترسید؟

بله اما عاشقش هستم. واقعا وقتی بچه ‌دار شدم احساس کردم تجربه‌ای از عشق هست که تا قبل ازاین اصلا درکی از آن نداشتم.

می‌خواهید مسیر حرکتش را تعیین کنید؟‌

نسل من هرگز نباید این کار را بکند. نسل من در یک بایدها و نباید‌هایی قرار گرفته‌ که اگر نسبت به آنها اعتراض دارد، باید درباره فرزاندنش طور دیگری عمل کند. امیدوارم شعار نداده باشم.

یک قصه از شما شنیده‌ام که وسط خیابان و سر چهارراه‌ها همیشه کتاب به دست راه می‌رفته‌اید. این قصه صحت دارد؟

آه...خب من به قصه و کتاب خیلی علاقه دارم ولی اگر اینطور بوده خیلی شانس آورده‌ام که کشته نشده‌ام.

وسط چهارراه جای فلسفیدن نیست. هنوز هم همین عادت را دارید؟‌

الان کیان اجازه نمی‌دهد حتی کتاب بخوانم اما وقتی خواب است کتاب می‌خوانم. من عاشق عقاید شوپنهاور، فوکو و یونگ هستم.

یک جمله عاشقانه برای کیان بگویید.

ایمان داشته باش. به خودت و آدم هایی که در کنارت هستند. روزهای خوب وجود دارد.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد