از نوشتن فرار میکنم
محمد یعقوبی فارغ التحصیل حقوق قضایی با نمایش زمستان 66 در سال 76 برنده جایزه اول کارگردانی و دوم نمایشنامه نویسی شد. این نمایش درباره روزهای پر آشوب جنگ و دلهرههای یک خانواده ایرانی در زمان بمباران شهرها است. یعقوبی از آن تاریخ تاکنون نمایشهای بسیاری را درباره مسائل روز اجتماعی به صحنه برده است از جمله دل سگ، خشکسالی و دروغ، یک دقیقه سکوت، رقص کاغذ پارهها، گلهای شمعدانی، تنها راه ممکن، نوشتن در تاریکی و امسال با نمایش زمستان 66 در سالن چهارسوی تئاترشهر کارنامه بیست ساله خود را بر صحنه مرور میکند.
محمد یعقوبی با نمایشنامه 66 شناخته شد و حالا که دارم با شما گفتگو میکنم زمستان 66 باز هم روی صحنه است. دلیل شما برای اجرای دوباره این نمایش چیست؟
به ندرت در تئاتر ایران دیدهام یک نمایشنامه دوبار اجرا شده باشد. به نظر من نمایشنامه نوشته میشود برای اجرا شدن و چرا اگر کاری که خوب است در زمان دفن شود؟ با اجرای دوباره کار است که نمایشنامه میتواند بودنش را در تاریخ تضمین کند. اگر شما تماشاگر تئاتری نباشید حتما اسم آنتوان چخوف یا ویلیام شکسپیر را شنیدهاید. آنها برای ملتها آشنا هستند به این دلیل که چخوف و شکسپیر باز تولید میشوند. دوباره اجرا میشوند، تکرار میشوند. منتها من نمیتوانم بنشینم و ببینم بالاخره کی و کسی پیدا میشود و نمایشنامههای من را بازنگری و اجرا میکند. پس من باید خودم به داد آثار خودم برسم. در گپو گفتی که با مدیران تئاتر داشتم، فهمیدم تمایل برای اجرای زمستان 66 بیشتر است. این بود که این نمایش را برای اجرا آماده کردم. بماند که اصلا باور نمیکردم بشود نمایشی را در مجموعه تئاتر شهر باز تولید کرد. تصور من این بود که باید نمایشم را در خانه هنرمندان اجرا کنم. تاکنون هم مخالفتهای زیادی شنیدهام. مخصوصا از طرف تئاتریها ولی من کوتاه نیامدم و به همه کسانی که نابخردانه صحبت کردند جواب دادم. از روزی که تئاتر ما شروع شده سالن پره پر است و خوشحال هستم. چرا که حضور تماشاگر این نکته را برایم روشن کرد که فقط من نیستم که میخواهد نمایشش باز تولید شود، این خواست تماشاگر هم هست وگرنه از این کار استقبال نمیکرد.
شما از آن کارگردانانی هستید که با نمایشنامههای ایرانی درباره موضوعات روز و اجتماعی به صحنه میآیید اما این نوع نمایشها مر نوشته و به صنه برده میشود دلیل آن را چه میدانید؟
مهمترین دلیل آن سانسور است. من هر نمایش اجرا کردهام درباره زمانه خودم بوده است. وقتی درباره زمان خودمان صحبت میکنیم منظورمان همین دقیقه و روزهایی که حالا در آن هستیم نیست. موضوع باید به مخاطب نزدیک باشد. آن قدر نزدیک که یا خود او آن را زیسته باشد و یا پدران و مادرانش آن را زیسته باشند. جوان امروز زمستان 66 را نزیسته است چون آن زمان تازه به دنیا آمده بود اما پدر و مادرش آن را به خوبی به یاد دارند. حتی بازیگرهای جوان من این تجربه را به یاد نمیآوردند و من خوشحالم که از طریق نمایشم جوان امروز با تاریخ 20 سال پیش از خود ارتباط برقرار میکند.
من فکر میکنم شرایطی که در آن زندگی میکنیم به نوشته در نمیآید چون موضوع به ما نزدیکتر از آن چیزی است که در متن نوشته و روی کاغذ اتفاق میافتد.
نه. من این را قبول ندارم. به نظر من دو نوع شیوه وجود دارد. دستهای معتقدند که باید از شرایط فاصله گرفت تا نوشت و دستهای معتقدند که همان وقت باید نوشت. سر نمایش نوشتن درتاریکی خیلیها گفتند چون زمان زیادی از انتخابات نگذشته، نمایشی که روی صحنه بردی خیلی احساساتی بود. من به شوخی گفتم اشکالی ندارد، سی سال دیگر کسی این را مینویسد که غیر احساساتی باشد. شاید سی سال دیگر خودم آن را دوباره با یک رویکرد غیر احساسی و کاملا منطقی نوشتم. نمیتوانستم سی سال صبر کنم و بعد بنویسم و اگر حتی قبول کنیم که باید از شرایط و موقعیتی در آن زندگی میکنیم فاصله بگیریم و بعد بنویسیم، پس زمستان 66 راضی کنندهتر است. چون سالها از موضوع آن گذشته است. هر چند تغییرات زیادی در بازنگری این متن انجام دادم. من مطمئن بودم که...- نه مطمئن نبودم، چون من آدم شکاکی هستم– تصورم بر این بود که تماشاگر ارتباط برقرار میکند. تماشاگر امروز یا این واقعه را زیسته، که برایش یادآوری میشود و یا نزیسته والان به آن نگاه میکند و شگفت زده میشود.
خب از سال 66 تا کنون سالها گذشته و وقایع زیادی اتفاق افتاده که یعقوبی باید مینوشت و اجرا میکرد. چرا به جای نوشتن درباره موضوعات تازهتر به سراغ نمایشنامههای قدیمی وکار شده میروید؟
مهمترین دلیلش همان سانسور است که اشاره کردم. اگر این آزادی برای گفتگوی من و شما وجود نداشت میگفتید چرا مصاحبهای انجام نمیشود. چرا گفتگویی شکل نمیگیرد. اما الان این آزادی وجود دارد که من و شما بنشینیم توی این سالن و با هم درباره زمانه خودمان و نه سی سال پیش گفتگو کنیم. خیلیها به من میگویند مگر دنبال درد سر میگردی؟ برو کار خارجی اجرا کن. برو کارهایی انجام بده درباره گذشتهها. ولی بعضیها مثل من سرشان درد میکند. نمایشی که سال گذشته اجرا کردم خیلی خستهام کرد و جدا از این همه اذیتی که شدم تازه میشنیدم که میگویند اصلا لزومی داشت که این ماجرا را بنویسی؟ آن هم از طرف جامعه تئاتری و منتقدین که انتظار میرود من هنرمند را درک کنند. این است که اول و آخر آدم به این نتیجه میرسد که مگر سرم درد میکند؟ من کاری نوشتم و اجرا کردم درباره سال 88 ، درست سال 88 و حالا دیگر توان آن را ندارم که کاری انجام بدهم درباره سال 89. پس کاری دارم درباره سال 66 که باید دوباره بازنگریو اجرا شود و یا حتی سهباره، تا وقتی که تماشاگر من خواهان این کار است.
این اجرا با اجرای سال 76 تفاوتی هم دارد یا بدون تغییر اجرامیشود؟
به نظر من تئاتر را باید زنده دید. نمیدانم شما تا حالا دی وی دی تئاتر دیدهاید یا نه. خیلی ملال آور است. تئاتر روی صحنه به طور زنده اتفاق میافتد و باید زنده دیده شود. به نظر من اگر نمایشی هیچ تغییری نکند و به همان شکل قبلی خود اجرا شود باز ارزش دیدن دارد. مثالی میزنم. همین حالا اگر بروید پاریس نمایشی روی صحنه اجرا میشود که پنجاه سال است روی صحنه است. آن هم درست همانطور که یک زمانی در پنجاه سال پیش کارگردان بزرگی به نام اوژن یونسکو آن را کارگردانی کرد. به نام آوازه خوان طاس. آن نمایش تبدیل شده است به یک کار توریستی. همه مردم از سراسر دنیا برای دین این نمایش به پاریس میآیند. بلیت این نمایش باید از ماهها قبل رزرو شود. این یک سنت جا افتاده در غرب است و اگر در ایران مرسوم نیست به دلیل برنامهریزی نادرست مدیران تئاتر است. البته من تا حدودی به سهم خودم مدیران را قانع کردهام. میماند بخشی که برمیگردد به نابخردی تئاتریها. اگر بازنگری و باز تولید آثار نمایشی وجود نداشته باشد تئاتر ما حرفهای نمیشود. من باید این حق را داشته باشم که هر وقت دلم میخواهد و احساس میکنم تماشاگر دارم، زمستان 66 را اجرا کنم. البته نمایش من خیلی تغییر کرده است. همین طور طراحی صحنهاش خیلی متفاوت است اما اگر تغییری هم نکرده بود من ازآن دفاع میکردم. اگر کارگردانی نمایش قدیمیاش را بدون تغییر اجرا کند من یعقوبی سرزنشش نمیکنم. تغییر جزو شرط لازم نیست بلکه شرط کافی است. مثل این که شما از شجریان بخواهید ربنا را تغییر بدهد. هر وقت به برنامه شجریان میروید میبینید تماشاگر از او میخواهد مرغ سحر را بخواند، چون تماشاگر میخواهد یک بار دیگر حضور زنده آن اجرا را حس کند و لذت ببرد.
چه شد که یعقوبی به موضوعات روز و اجتماعی و نمایشهای ایرانی روی آورد؟
مهمترین دلیلش این بود که وقتی من هنوز نویسنده نبودم از دیدن نمایشی که درباره زمانه خودم بود لذت میبردم و نمایشهایی که از من دور بود احساس ملال برایم به بار میآورد.
یعنی شما از دیدن نمایشهای چخوف و شکسپیر احساس ملال میکنید؟
منظور من نمایشهای ایرانی است. نه دور به لحاظ تاریخی. دور به لحاظ تماتیک و ذهنی. من مرگ یزگرد را دیدم و احساس نمیکردم از من دور است. بسترش تاریخ است اما مسئله من را مطرح میکند. به هر حال من از تئاترهایی که درباره زمانه خودم باشد بیشتر لذت میبرم. وقتی اینها را تماشا میکردم کیف میکردم. وقتی شروع به نوشتن کردم طبعا به همان موضوعات میپرداختم و وقتی هم که سالن داشتم همان موضوعات را به نمایش گذاشتم.
نوشتن برای شما عملی روزمره است یا باید بنشینید ببینید کی حس نوشتن به سراغ شما میآید؟
معمولا یک میل گریختن از نوشتن دارم. از نوشتن در می روم. همیشه به دنبال بهانهای هستم که به خودم بگویم اوه ... چه فیلم خوبی و بنشینم فیلم ببینم یا بروم توی فتوشاپ یک عکس را جابهجا کنم یا درگیر یک نرمافزار و برنامه کامپیوتری بشوم، فقط برای اینکه از نوشتن فرار کنم. عمیقا نوشتن را دوست دارم اما فرایند نوشتن برایم رنجآور است هر چند نتیجهاش لذت بخش. به خودم میگویم ببین این من هستم که این را نوشته ام. این لذت است که باعث نوشتن من است. نوشتن برای من عملی رنج آور است.
پس چه اتفاقی میافتد که شما مینویسید؟
قلق من اجرای کار است. اگر رمان مینوشتم شاید زیاد دست به نوشتن نمیبردم اما موقع اجرای کار است که به داد نوشتنم میرسم. وقتی بازیگر روی صحنه تمرین میکند تازه مجبور میشوم و میگویم وای... یک ماه دیگر باید اجرا کنیم و آن وقت مینویسم. وقتی صحنه اول فیکس شد من دارم صحنه دوم نمایشنامهام را تمام میکنم.
شما بیشتر از این چیزی که میگویید از نوشتن فرار میکنید.
دقیقا. هیچ بعید نیست بی خیال نوشتن شوم. البته یادداشت و خاطره و مقاله راحت مینویسم اما نمایشنامه نه. آدم خودش را نمیشناسد نمیتوانم با اطمینان بگویم همیشه اینطور خواهم بود اما معمولا کارگردان است که به داد نمایشنامهنویس میرسد. اول نمایشنامهنویس چیزی مینویسد و کارگردان او را هل میدهد ومجبورش میکند باز نویسیاش کند و ایراداتش را بگیرد. وای که اگر کارگردان کار، من نباشم نمیدانم چه بلایی بر سر متنم میآید. یعنی نمیدانم چقدر کارگردان را بپیچانم و از نوشتن سر باز بزنم. من عاشق خانهنشینی هستم. مینشینم توی اتاقم و میگویم خب من که متن را تحویل دادهام حالا یک کاری میکنم. باشد بعد، بعد.
پس متنهای دیگران را نمیتوانید کار کنید؟
دارم این کار را میکنم. قرار است سال آینده یکی از متنهای نغمه ثمینی را اجرا کنم چون از نمایشنامهاش خیلی خوشم آمده است.
شما متن دیگران را هم تغییر میدهید؟
وقتی خودم کارگردان نمایشنامهام هستم این وسواس را دارم که متن را خیلی تغییر بدهم اما دست توی متن دیگران نمیبرم مگر این که یک تغییرات کوچک انجام دهم. نوشتن دیالوگ در متن یک نویسنده بدون اجازه او کاری غیر اخلاقی است اما حذف دیالوگ حق کارگردان است.
فضای پیرامونتان هنگام تمرین روی تغییرات شما تاثیر میگذارد؟
بله. به ویژه بازیگر. لااقل من به یاد نمیآورم روی صحنه واقعی نمایشم تمرین کرده باشیم. همیشه یک جایی تمرین میکنیم و جای دیگر صحنه ساخته میشود. این بازیگر است که با حضور خود به شدت روی من تاثیر میگذارد. من او را میبینم و برای او مینویسم. این طور نیستم که اول تمرین کنیم و بعد بنویسم. همیشه نمایشنامه تا حدودی نوشته شده است و ما تمرینها را شروع میکینم اما وقتی بدانم چه کسی قرار است این نقش را بازی کند دیگر میدانم چه باید بنویسم.
از لحاظ شما بازیگر چیست؟
بازیگر گل است و من باغبان او. من معروفم که بازیگرهایم را خیلی لوس میکنم. شخصیت کارگردان پرخاشگر را دوست ندارم و اعتقادی هم به آن ندارم. ما همه آمدهایم و داریم کنار هم کار میکنیم و از کاری که انجام میدهیم لذت میبریم. کارمند که نیستیم. ملال آورترین بازیگرها برای من کسانیاند که عاشق کارشان نیستند. این بازیگرها اگر هم کنار من کار کنند، در کار بعدی من حضور ندارند.
در تمرینهای شما دقایق سکوت زیاد است؟
بله. من به ندرت به بازیگرم نظر میدهم. مینشینم و بازیگرم را تماشا میکنم. بازیگرانی که برای اولین بار با من کار میکنند از سکوت من تعجب میکنند. میپرسند شما حرفی ندارید راجع به ما بگویید؟ جواب میدهم نه فعلا چیزی برای گفتن ندارم.
سکوت را معنی کنید.
سکوت سکوت است.
یعنی خالی است؟
نه پر از حرف است. پر از عمل است. من قبل از این که بازیگر به نقشش برسد حرفی نمیزنم و نظری نمیدهم. به دو دلیل. اول اینکه بازیگر هنوز چیزی پیدا نکرده و دوم این که خودم حرفی برای گفتن ندارم. کارگردان دانای نادان است و باید شجاعانه بگوید چیزی را نمیداند. قرار نیست ادای آدمی را در بیاورم که به همه چیز آگاه است. من هم مثل بازیگر دارم کشف میکنم. فکر میکنم این درستتر و انسانیتر است. اصطلاحا کارگردانبازی در نمیآورم. همیشه فکر میکنم بازیگر قدرت تاثیرش از کارگردان بیشتر است. پس با پیشنهادهای زود هنگامم که فقط از سر شیفتگی است، بازی او را خراب نمیکنم. شاید او پیشنهاد شگفت انگیزی داشته باشد. خیلی وقتها از اشتباهات بازیگرم به ایده درخشانی میرسم.
پس نقشها و بازیگرها همیشه با شما و توی ذهن شما هستند؟
بله همیشه توی ذهن من چرخ میزنند.
کی دست از سر شما بر میدارند؟
وقتی که اجرا تمام شود.