استیج سرخ

وبلاگ خبری تحلیلی تئاتر

استیج سرخ

وبلاگ خبری تحلیلی تئاتر

کار تصویر به چه قیمت

بازیگران تئاتر را به پروژه‌های تصویری دعوت می‌کنند تا پول کمتری هزینه شود

 

استانیسلاوسکی کارگردان و نظریه پرداز تئاتر روسی گفته است" نقش بزرگ و کوچک وجود ندارد بلکه بازیگر بزرگ و کوچک وجود دارد" این کلام درباره علی سرابی به خوبی صدق می‌کند. سرابی از آن دسته بازیگرهاست که نقش کوچک و بزرگ برایش معنایی ندارد. قلع و قمع نقش نیز تاثیری در درخشیدنش نمی‌گذارد. سال گذشته تقریبا تمامی بازی او در نمایش "نوشتن در تاریکی" کار محمد یعقوبی، حذف شد. او را می‌دیدی که گوشه صحنه ایستاده و به جای بازی کردن نقشش، آن را برای تماشاچی‌ها توضیح می‌دهد. با این حال تماشاچی‌ها یکی از ماندگار‌ترین بازی‌های او را به تماشا نشستند.

 

 

 

تئاتر برای شما تفریح، شغل یا هستی و نیستی است؟

 

هر سه. من تئاتری حرفه‌ای هستم چون درآمدم از تئاتر است و راضی هم هستم.

 

برای هر بازی چقدر دستمزد دریافت می‌‌کنید؟

 

کف دستمزد من پنج میلیون برای هر نمایش است.

 

بالاترین پولی که برای تئاتر دریافت کرده‌اید چقدر بوده است؟

 

حدود هشت میلیون تومان. البته این ارقام را هیچ بازیگری نمی‌گوید. خیلی‌ها خیلی پول‌ها می‌گیرند و قایمش می‌کنند اما من می‌گویم.

 

 

خودتان بیشتر دوست دارید تئاتر کار کنید یا سینما؟

 

تئاتر

 

چرا؟

 

شاید به خاطر این که از اول با تئاتر کار بازیگری را شروع کردم.

 

فکر می‌کنید تفاوتی بین بازی در سینما و تئاتر وجود دارد؟

 

خیر. تنها تفاوت این دو تفاوت در تکنیک است. به کار بردن اصطلاح بازی تئاتری و بازی سینمایی اصطلاحی کاملا غلط است که رایج شده. در سینما ژانرهای مختلفی داریم که بازی‌های غلو شده می‌طلبد مثل فیلم‌های ژانر فانتزی. در کنار این نوع ژانر، فیلم‌هایی هم وجود دارد که بازی زیر پوستی می‌خواهد. در تئاتر هم همینطور است. هر دو نوع بازی در تئاتر هم وجود دارد و این اشتباه است که فکر کنیم غلو فقط مخصوص بازی تئاتری است. در ایران و خارج از ایران، در دنیای تئاتر برادوی و هالیووود هم می‌بینم بازیگرهای موفق سینما، بازیگرهای موفق تئاتر هستند. تکنیک سینماست که نیاز به آموختن دارد. اینکه بازیگر بفهمد کلوزاپ چیست، لانگ شات چیست و غیره...

 

چند درصد بازیگرهای تئاتر برای دوربین آموزش می‌بینند و به این دو نوع بازی اشراف دارند؟

 

این که بازیگر‌ها بلد هستند چطور روی استیج بروند یا جلوی دوربین، ربطی به این ندارد که از تئاتر به سینما رفته‌اند یا از سینما به تئاتر آمده‌اند. مهم این است که یک نفر برود و بازیگری را یاد بگیرد و فنون آن را بیاموزد آنوقت است که دیگر مشکلی ندارد کجا و در چه مدیومی کار می‌کند. در واقع بخش پیدا کردن درونیات و احساس رسیدن به نقش در هر دو فضا یکی است.

 

اما احساس بازیگر جلوی دوربین مدام بریده می‌شود و دروبین مدام کات می‌خورد. این روی احساس بازیگر تاثیری ندارد؟

 

آن لحضه‌ای که بازیگر روی صحنه می‌رود و یا جلوی دوربین قرار می‌گیرد بازی نمی‌کند. پیشینه نقش بازیگری است. بازیگری زمانی است که  به نقش می‌رسی و آن را در ذهن خودت شکل می‌دهی، در واقع تخیل نقش است که بازیگری است. وقتی تو به نقش رسیدی دیگر فرقی نمی‌کند که بازی کات می‌خورد یا نه.

 

دلیل شما برای نرفتن به سینما چیست؟

 

اول باید شناخته بشوم و پیشنهاداتی داشته باشم.

 

یعنی شما در سینما شناخته نشده‌اید؟

 

خب به هر حال اهالی سینما متاسفانه، متاسفانه تئاتر نمی‌بینند. چرا باید یک تهیه کننده سینما در مملکت ما اینقدر بی‌سواد باشد که تئاتر را نشناسد و نبیند و از منی که در تئاتر رشد کرده‌ام بی‌خبر باشد؟ دلیل دیگرم این است که من به دنبال کارهایی هستم که دوستش داشته باشم و برایم بماند و به آن افتخار کنم. اغلب پیشنهاد‌های سینمایی کم بها هستند.

 

اغلب بازیگرهای تئاتر بر عکس شما فکر می‌کنند و به سینما و تلویزیون هجوم می‌آورند.

 

آنها صرفا به دلیل مالی سراغ سینما می‌روند نه برای کسب شهرت.

 

به هر حال شهرت پول هم با خودش می‌آورد.

 

بله شهرت پول می‌آورد، پول هم شهرت اما بازیگرهایی که من می‌شناسم فقط به دلیل مالی  سراغ سینما می‌روند. این به خاطر ضعف مالی در تئاتر است.

 

 بازیگرهای سینما چند سال است که وارد حوزه تئاتر شده‌اند. بعضی از آنها پیشینه تئاتری ندارند و اغلبشان گاه به گاه روی صحنه تئاتر حضور پیدا می‌کنند. دستمزد یک بازیگر تئاتر سه تا چهار میلیون است اما برخی از این ستاره‌های سینما برای بازی در یک نمایش دستمزدی در حدود 20 میلیون طلب می‌کنند این موضوع را چطور بررسی می‌کنید؟

 

کوچ بازیگر های سینما به تئاتر اتفاق جالبی است. این خیلی خوب است که بازیگرهای سینما به تئاتر بیایند و بازیگرهای تئاتر به سینما بروند.

 

بله. ولی در نظر داشته باشید که یک ستاره سینما به راحتی وارد حوزه تئاتر می‌شود اما برای ورود یک بازیگر تئاتر به سینما موانع متعددی وجود دارد.

 

به هرحال اصل این تعامل بد نیست و این باعث رشد هر دو مقوله سینما و تئاتر می‌شود اما اتفاقی که می‌افتد و خیلی هم خطرناک است و باید مسئولان جلوی آن را بگیرند، این است که  بازیگرهای خوب تئاتر از طرف دوستان هنرمند ما برای پروژه‌های تصویری دعوت می‌شوند تنها  برای این که پول کمتری هزینه بشود و دستمزد کمتری به بازیگر‌ها پرداخت کنند. از این طرف بعضی از دوستان خوب ما در تئاتر بازیگرهای سینما را برا ی نمایش دعوت می‌کنند تا درآمدشان را در تئاتر بالا ببرند.

 

 یعنی گیشه تامین شود.

 

آها! این یعنی نقطه صفر هنر. نقطه‌ای که ما نزول خواهیم کرد. اتفاقی که در سینما افتاده و ما شاهدش هستیم و حالا در تئاتر هم راه باز کرده است.

 

 

به نظر شما چرا یک بازیگر در اولین پروژه سینمایی‌اش ستاره می‌شود اما یک بازیگر تئاتر بعد از ده سال هنوز برای مردم ناشناخته می‌ماند؟

 

خب. مردم تئاتر نمی‌بینند. تبلیغات هم شرط مهمی است. فرهنگ ما وقتی رشد می‌کند که تبلیغات داشته باشیم اما یک بخش بزرگی بر می‌گردد به  دولت‌های ما. نمی‌دانم به چه دلیلی از اول تا الان جلوی رشد تئاتر گرفته شده است! خودم شاهد تعطیلی یک ساله تئاتر بوده‌ام.

 

می‌توانید یکی از آن دلایل را بگویید؟

 

مهم تر از همه دلایل سیاسی است. تئاتر هنری زنده است. برخلاف سینما حرفش را رو در رو و در حضور تماشاگر می‌زند. تنها یک باریکه‌ای از بودجه فرهنگی برای مرکز هنرهای نمایشی اختصاص پیدا می‌کند. برای همین است که همیشه تئاتری‌ها مهجور واقع می‌شوند. دستمزد کاری که الان می‌کنند سال دیگر دریافت می‌شود، به جمعیت تئاتری اضافه نمی‌شود و بازیگرهای تئاتر مجبورند کارهای جانبی انجام دهند. این را هم اضافه کنم که بازیگرهای سینمایی خوبی را دیده‌ام که به تئاتر آمده‌اند و دستمزدهای کمی طلب کرده‌اند. چون شان و منزلت تئاتر را می‌دانند. برای بازیگر سینما یک جور امتیاز و اعتبار است  که تئاتر بازی کند. پس فردا می‌تواند هر جا بگوید من سابقه تئاتر هم دارم. ولی بله! بوده‌اند ستاره‌هایی که بیست یا سی تومان طلب کرده‌اند. یعنی سه برابر درآمد من در یک سال کاری. این اشتباهی است که خود هنرمندان ما مرتکب می‌شوند.

 

جامعه بازیگران تئاتر چه اقدامی برای این مسئله کرده است؟

 

خانه تئاتر با وضع کردن قرار داد تیپ یک مقدار کارگردان‌ها را مجاب کرده است که با چه کسی، چقدر قرار داد بسته شود ولی در حوزه تئاتر خصوصی این قراردادها اعمال نمی‌شود. وقتی تئاتر ما از یوغ مرکز هنرهای نمایشی در آید و به سمت خصوصی شدن برود مجبور است برای بالا بردن گیشه از بازیگرهای شناخته شده استفاده کند و به بازیگرها پول حسابی بدهد. راه کاری که من به ذهنم می‌رسد، درست اندیشیدن هنرمندان ماست. باید ازخودمان شروع کنیم. چرا من باید بیشتر از آن بازیگر تئاتری که سی سال کار کرده‌است پول بگیرم؟ ولی از نظر قانونی نمی‌‌دانم باید چه کار کرد.

 

به نظر شما حضور ستاره‌های سینما در بیشتر شدن تماشاگر تئاتر موثر است؟

 

صددر صد موثر است. چون من عملا شاهد این ازدیاد تماشاگر بوده‌ام. همین جا تشکر می‌کنم از آقای قالیباف که دو  مجموعه تئاتر خوب ساختند به نام سالن شماره یک و دو ایرانشهر. شروع کار این دو سالن با نمایش‌هایی بود که از بازیگرهای چهره استفاده شد. به واسطه چهره‌ها سالن شناخته شد و بعدها نمایش‌هایی در ایرانشهر اجرا شد که به هیچ وجه چهره سینمایی  نداشت. برخی از این نمایش‌ها جزو پر فروش‌ترین نمایش‌هایی بودند که در این سالن اجرا شدند. اما زیان و خطر بزرگی که وجود دارد این است که اگر بازیگر سینما تماشاگر خودش را بیاورد و کار بد به او نشان بدهد، تماشاگر نه تنها می‌رود و دیگر نمایش نمی‌بیند بلکه فکر می‌کند تئاتر همین چیزی است که روی صحنه با حضور بازیگر محبوبش دیده است. کما این که من شاهد چند نمایش بسیار فاجعه بودم و تماشاگرها ناراضی از سالن بیرون می‌رفتند.

 

بازی کردن در یک نقش کم رنگ تر در کنار یک بازیگر سینما ناراحتت می‌کند؟

 

برای من اتفاق نیفتاده کنار ستاره سینمایی بازی کنم که نقش او از نقش من پر رنگ تر باشد.

 

حضور بازیگرهای تصویر در تئاتر فرصت حضور بازیگرهای کم سابقه‌تر تئاتر را نمی‌گیرد؟

 

حدیث داریم که هر کسی نسبت به وسع و دارایی‌اش سهم می‌برد. خیلی از بازیگرها توانایی رشد ندارند. ما بی‌شمار نقاش داریم اما یکی از آنها می‌شود ون گوگ.

 

خب بازیگر کم سابقه و تازه وارد به فرصت و زمینه بروز نیاز دارد.

 

بازیگری که خوب باشد در کنار ستاره سینما هم می‌درخشد.

 

البته اگر فرصت کند در کنار ستاره سینما قرار بگیرد.

 

بله! اگر! خب، ما سالن تئاتر نداریم. بنابراین معلوم است که فرصت برای هرکس پیش نمی‌آید.

 

فکر می‌کنید دلایل بازیگرهای سینما برای حضور در تئاتر چیست؟

 

بازی در تئاتر برای بازیگر اعتبار می‌آورد چون اینجا مزیت مالی آن‌چنانی برایشان ندارد. می‌آیند و با مشقاتش هم می‌سازند تا اعتبار کسب کنند.

 

 

 

سکوت سرشار از ناگفته‌هاست

سکوت سرشار از ناگفته‌هاست

یادداشتی بر نمایش خاموشی دریا به کارگردانی نیما دهقان

دیکتاتورآلمانی در همین نزدیکی است. دیکتاتور نیازی به در زدن ندارد. دیکتاتور ناگهانی و بی‌اجازه می‌آید. سایه‌ای تاریک است که در یک دم بر همه اشیاء سلطه می‌یابد. بر فنجا‌ن‌ها‌ی قهوه روی میز، بر پرده‌های حریر خانه، بر گلدان‌های گل، بر چهره‌های وحشت زده، بر موسیقی، بر شعر، بر رنگ، بر باران، بر... صلابت و سختی دیکتاتور است که زانوها را خم می‌کند. تخم وحشت را در نگاه‌ها می‌کارد و از استواری قدم‌ها می‌کاهد. دیکتاتور جدی است. سخت جدی است و با هیچ کس شوخی ندارد. جدی، عبوس، متکبر، گنده دماغ،  وقیح و فاشیست است. 

دیکتاتور نمایش خاموشی دریا همه این خصوصیات را دارد. او ناگهان بر خانواده فرانسوی خوشبخت ظاهر می‌شود و آرامش را از آنها می‌گیرد. در یک چشم برهم زدن سایه سنگینش را در خانه زوج جوان پهن می‌کند و به خصوصی‌ترین لحظه‌های زندگی آنها متجاوزانه پا می‌کوبد. او به خود حق می‌دهد هر جای خانه که دوست دارد بچرخد، تمام کلید‌ها را ازآن خود می‌کند و ورود و خروج‌ها در کنترل او قرار می‌گیرد. هر اندیشه زشتی که به ذهن تاریکش می‌رسد بیان و خانه را پر از نفس تند و زننده خود می‌کند.  

در برابر متجاوزی که ناگهان به درونی‌ترین گوشه‌های خلوت و ساکت زندگی و وجود رخنه می‌کند چه واکنشی می‌توان داشت؟ سکوت، خودخوری و دردی عمیق که نه تنها از نگاه خشم آلود شعله می‌کشد بل در سراسر تن لرزه می‌اندازد. سکوت اما در ذات خود تسلیم به همراه دارد. سکوت واکنشی است از سر تسلیم و ناتوانی. سکوت به دیگری متجاوز اجازه می‌دهد تا هر جا که می‌خواهد پیش رود و به مقاصد پلید خود جامه عمل بپوشاند. سکوت است که زانو‌ها را در برابر متجاوز خم می‌کند و از آدم‌ها برده‌هایی می‌سازد رام و سر به راه. سوال این است که خاموشی دریا سکوت را چگونه معنی می‌کند؟ اینجا سکوت واکنشی از سر تسلیم و ناتوانی است؟یا خود کنشی است که از یک نگاه سلبی به ماجرا چشم می‌دوزد؟ یک مبارزه منفی در برابر خشونت؟ خانواده فرانسوی تا پایان نمایشنامه لب از لب وا نمی‌کنند. آنها مبارزه خود را این گونه پیش می‌برند، با سکوت. حتی در خلوت و تنهایی هم سکوت اختیار می‌کنند. انگار این زوج جوان از پیش نیز حرفی برای گفتن نداشته‌اند. خشم درونی‌شان اما نشان از چیزدیگری دارد. لحظه‌هایی که هر دو از کوره در می‌روند و می‌روند تا کلامی به زبان آورند اما نیرویی آنها را به سکوت فرا می‌خواند. این نیرو همان نیروی غیر قابل انکار و قدرتمند متجاوزی است که اجازه هر گونه واکنشی را ازآنها سلب می‌کند. سکوت اما حربه خوبی است تا دیکتاتور را از کوره به در برد. متجاوزی که برای بیان اندیشه‌های ویرانگر خود راهی به جز زبان و عملی سرکوبگر ندارد. این هر دو ابزار، البته ابزارهای نیرومندی است که قدرت تاثیر و نفوذ فراوانی دارد اما نه در انسان‌هایی که ذهن خود را به روی زبان سرزنش‌آمیز و ویرانگر بسته‌اند و در برابر اعمال متجاوزانه سر تسلیم فرود آورده‌اند. مرد آلمانی در عوض به سخنوری تکیه می‌کند و هر دقیقه به بیان افکار و اندیشه‌های خود می‌پردازد. او در خانه راه می‌رود، عصبی و پر تنش درازه گویی می‌کند، شعار می‌دهد، بیانیه صادر می‌کند، آدم‌ها را به باد تحقیر می‌بندد، ناسزا می‌گوید و مشت می‌کوبد. در برابر واکنش‌های عصبی مرد متجاوز هیچ واکنشی وجود ندارد به جز سکوت. بیانگری و سخنوری او بی این که پاسخی جز سکوت داشته باشد یک جور رجوع به درون و کنکاو در ناخودآگاه اوست. او می‌گوید، و خود را دم به دم دیگرگونه می‌یابد. آنقدر که دیگر کلافه می‌شود و ضعف و سستی در او راه پیدا می‌کند تا جایی که در پایان نمایشنامه تیری در مغز خود شلیک می‌کند و قصه‌اش را به پایان می‌برد. اما آنچه افسر آلمانی را از کوره به در می‌کند سکوت نیست. سکوت سرشار از ناگفته‌هاست و ناگفته‌های سکوت در برابر متجاوز، خودخوری و تسلیم است. وقتی مرد فرانسوی دوست دارد کشیده محکمی به گوش افسر اس اس بزند باید دست‌هایش را مشت کند، دندان‌هایش را به هم بفشارد، حتی نگاهش را بدزدد و سکوت اختیار کند. تنها به این دلیل روشن که حرف زدن و واکنش داشتن در برابر متجاوز یک جور خودکشی است و اگر راه خودکشی در پیش گرفته شود دیر یا زود همه صحن خانه به حمامی از خون بدل می‌شود. همانطور که افسر آلمانی می‌گوید فرانسه خود را تسلیم کرد و این عمل زیرکانه‌ای بود چرا که اگر چنین نکرده بود حالا زیر چرخ‌ تانک‌های آلمانی به ویرانه‌ای بدل شده بود. پس سکوت اختیار می‌کنیم چرا که سکوت محافظه‌کارانه‌تر و بی آسیب‌تر است. اما آنچه بیش از سکوت افسر اس اس را به نابودی می‌کشاند و به زانو در می‌آورد زندگی است. شادی و زندگی است که افسر آلمانی را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد. او با ورودش به فرانسه به دنیایی دیگر پا می‌گذارد. دنیایی که سرشار از هنر و شعر و زندگی است و همین برای او نامفهوم، ناشناخته، گنگ و شگفت انگیز است. زوج جوان فرانسوی در سکوت به زندگی خود ادامه می‌دهند. آنها  مثل هر روز از رختخواب بلند می‌شوند، صبحانه را با نان داغ می‌خورند، روزنامه می‌خوانند، شطرنج بازی می‌کنند، به گردش می‌روند، به تماشای باران می‌نشینند، بچه دار می‌شوند و لبخند می‌زنند. زوج فرانسوی با لبخند و زندگی از مرد آلمانی پذیرایی می‌کنند. ابزاری که به مراتب قدرتمندتر ازابزارهای سرکوبگر و خشن افسراطلاعات عمل می‌کند اما آرام و نرم نرم. ابزاری که قادر است دشمن را در خود حل و جذب کند و اینگونه او را به نابودی بکشاند. آنها با واکنش خود دشمن را از آن خود می‌کنند. او را به خانه راه می‌دهند و آرام آرام شبیه خود می‌سازند. دیگری، دم به دم به خودی بدل می‌شود. اما سرنوشت محتوم افسر آلمانی  یا بهتر بگویم تفکر آلمانی مرگ است. چرا که در برابر خود چیزی قوی‌تر از شادی و زندگی می‌بیند. او خنده را در برابر خود می‌یابد. به محض این که به او می‌خندند از پا در می‌آید و نابود می‌شود. خنده، چیزی که خانواده فرانسوی نیز قادر به انجامش نیستند. خنده خود کنش است. کنشی رهایی بخش. به محض خندیدن، تمام اقتدار و جبروت غم‌ها، وحشت‌ها، نفرت‌ها، سرکوب‌ها و رنج‌ها درهم شکسته می‌شود. کسی که می‌خندد نمی‌ترسد و دیکتاتور آلمانی نمی‌تواند بخندد. چون اگر این کار را انجام دهد نابود و به انسان تبدیل می‌شود. در صحنه پایانی زمانی که مرد آلمانی را می‌بینیم که از جلسه‌ای در پاریس به خانه زوج جوان بازگشته از صحنه‌ای تکان دهنده صحبت می‌کند. صحنه‌ای که در آن افسران یونیفرم پوش بعد از سخنرانی بلند بالای او درباره نژاد برتر و انسان برتر، قهقهه خنده را سر داده‌اند. افسر اس اس در حالی که می‌لرزد و گریه می‌کند می‌گوید: همه یکپارچه خندیدند، خندیدند. قهقهه زدند و همین خنده و قهقهه چنان او را از پای درمی‌آورد که راهی به جز خودکشی برایش باقی نمی‌گذارد. خنده گلوله‌ای است که به قلب دشمن فرو می‌رود. گلوله آخر را نه زوج فرانسوی بل قهقهه بلند افسران نظامی در پاریس به قلب او شلیک می‌کنند. فرو پاشی نهایی او درست بعد از آن جلسه آغاز می‌شود. زوج جوان فرانسوی یک بار دیگر پرده‌ها را کنار می‌زنند تا هنر و زیبایی خودش را به جهان عرضه کند. تابلویی از "هنری ماتیس" بر دیوار پشتی خانه آویزان است و پرده‌ای حریر آن را پنهان کرده است. در صحنه پایانی پرده کنار می‌رود، تابلو نورانی می‌شود و می‌درخشد تا بگوید تنها هنر است که می‌تواند جهان را از ظلم و بیداد دیکتاتور‌ها نجات دهد. هنر، زندگی و مهمتر از همه خنده.

خاموشی دریا نمایشی متوسط است از کارگردانی خوب. کارگردانی که در پرونده کاری خود خنکای ختم خاطره را دارد. نمایش با همه سعی خود برای فرار از شعاری بودن اما شعاری است. تمامی نماد‌ها، نشانه‌هایی کلیشه‌ای و دم دستی هستند که نیازی به کنکاو ندارند. خیلی راحت می‌شود فهمید گلدان گلی که در همان دقایق اول از روی میز توسط سرهنگ آلمانی برداشته می‌شود نشانه نابودی زندگی است. تابلو نقاشی هنری ماتیس که پشت پرده‌های حریر پنهان می‌شود تا از چشم سرهنگ دور بماند و در یک نیمه شب سرهنگ را می‌بینیم که سنگ ریزه‌هایی را به تابلو می‌کوبد، میز شطرنج و... متن نمایشنامه نیز شعار زده است. ماجرا به راحتی قابل پیش بینی است و پایان بندی آن نیز بسیار شعاری و رمانتیک. زن، پرده حریر پشت صحنه را کنار می‌زند تا تابلو نقاشی در معرض دید قرار بگیرد. بعد کنار آن می‌ایستد و نور، تابلو را روشن و روشن‌تر ‌می‌کند و ستاره‌های درخشانی اطراف آن را تزیین می‌کنند. دنیا اینگونه با هنر نورانی می‌شود.

طراحی صحنه نیز بی هیچ پیچیدگی خاصی کمک می‌کند تا این نمایش در سطح متوسط خود باقی بماند. چیدمان سه صندلی پشت تنها میز بزرگ وسط خانه و نحوه قرار گیری بازیگران دور میز تنها تنوعی است که درپرده‌های کوتاه کوتاه نمایش عرضه می‌شود.

بار بزرگ نمایش به دوش افسرآلمانی است که نقش او را شهرام حقیقت دوست بازی می‌کند و اگر پاساژهای متنوع احساسی او نبود این نمایش بسیار خسته کننده‌تر از چیزی می‌شد که هم اکنون هست. ناگفته نماند که الهام کردا و فرزین صابونی بازی در سکوت بسیار دلنشینی ارائه می‌دهند و همین‌ها نکته‌های مثبتی است تا نمایش ارزش یک بار دیدن پیدا کند.

خاموشی دریا نوشته رضا گوران و به کارگردانی نیما دهقان، با بازی شهرام حقیقت دوست، فرزین صابونی و الهام کردا این روزها در تالار سایه در حال اجراست.     

پول تئاتری ها را بدهند

سیامک صفری بازیگر توانمند تئاتر که البته خیلی دل پری هم از متولیان تئاتر دارد، درباره تفاوت دستمزدها در سینما و تئاتر می‌گوید:

در تلویزون و یا سینما دستمزدهای نسبتا خوبی می‌دهند و یک بازیگر تلویزیون یا سینما می‌تواند امیدوار باشد که بعد از پنج شش سال کار، یک وضعیتی پیدا می‌کند اما در تئاتر این طور نیست. من چهل و پنج سالم است، همه تمرکزم را روی تئاتر گذاشته‌ام، درآمدم از تئاتر است اما امروز وقتی می‌نشینم و زندگی‌ام را مرور می‌کنم، می‌بینم  این حرفه نتوانسته است زندگی من را تامین کند. در ظرفیت من نیست که بروم در تئاتر گلریز بازی کنم. بنابر این این نوع تئاتر را در ذهنم تعطیل می‌کنم و فکر می‌کنم اساسا نگاه به تئاتر در بخش دستمزدها خیلی ناجوانمردانه است. به هر حال بازیگر تئاتر از ابتدای ورودش روی صحنه پروسه تخریب شدن و تحقیر شدن را طی می‌کند. این هم یک بخش از هنر بازیگر است که باید با سر بلندی از آن بیرون بیاید. بحث در مورد این موضوع همیشه بوده است. آدم تعجب می کند که چرا این همه راجع به این موضوع بحث می‌شود و امضاء جمع می‌کنند و مطلب می‌نویسند. به نظرم دولت خودش به همه این مشکلات واقف است اما نمی دانم چرا سعی در حلش نمی‌کنند. بگیرید هشت اجرای صحنه‌ای مهم در طول یک سال در تهران برگزار  می‌شود. اینجا پاریس نیست که شبی چهار هزار اجرا داشته باشد. اگر بودجه محدود است خب کار هم محدود است. حل این مشکل خیلی ساده است. پول گروه‌ها را پرداخت کنند. از این حرف‌ها گذشته همه چیز خوب است و دارد بهتر هم می‌شود. من آدم امیدواری هستم.


 

   

دن کیشوت و محسن

گفتگو با نسیم اصغر دشتی و نسیم احمد پور

" در سال 1390 در برابر دنیایی قرار گرفتم که ناگهان همه قهرمانان ادبیات جهان رنگ باختند. شهرزاد و گالیور در تمرینات ماندند، حتی نهایت تمریناتشان را هم هرگز ندیدم. دائم به این می‌اندیشیدم که حالا چه کسی را جستجو کنم؟ رابین‌هود؟ زورو؟ گوژپشت نتردام؟ رستم؟ یا... و این طور شد که محسن، نامی موجود که موجودیت ندارد را در خیابان ولیعصر تهران در پاییز 90 جستجو کردیم!" این جملات متن بروشور رپرتوار آثار اصغر دشتی است با رونمایی از محسن. اصغر دشتی در این رپرتوار تکه‌هایی از نمایش‌های قبلی خود همچون، ننه دلاور، دن کیشوت، پینوکیو، ملا نصرالدین و گالیور را به اجرا در آروده و البته قصد دارد قهرمان تازه‌ای به نام محسن را به مخاطبش معرفی کند. با او و نسیم احمد‌پور دراماتورژ گروه، درباره این رپرتوار گفتگوی کوتاهی انجام دادیم که می‌خوانید.

رپرتوار چیست و چه ضرورتی داشت که رپرتواری از کارهایتان اجرا کنید؟

رپرتوار به اجراهای پیوسته یک گروه در کنار هم اطلاق می‌شود. یک گروه در یک هفته یا یک ماه کلیه کارهای خودش را به صورت کامل اجرا می‌کند و یک مرورری دارد روی آثار قبلی‌اش. اما ما دراین رپرتوار تکه‌هایی از نمایش‌های قبلی خودمان را اجرا کردیم.

دلیل اجرای رپرتوار برای شما چه بود؟ چرا یک نمایش کامل اجرا نشد و یا یکی از نمایش‌هایی که قبلا به اجرای عمومی نرسیده بود انتخاب نشد؟

به عقیده من این رپرتوار خودش یک اجرای کامل است با رونمایی از محسن.

دلیل اصلی شما برای این که می‌گویید این رپرتوار یک نمایش کامل است چیست؟

ما همیشه تمایل داشتیم بتوانیم همه آثارمان را در کنار هم قرار بدیهم. ایده‌هایی که به ذهنمان می‌رسید و درباره‌اش گفتگو می‌کردیم در یک همنشینی قرار گرفتند و یک تصمیم قطعی گرفتیم که از همه آنها در کنار هم یک اجرا داشته باشیم که متریالش از نمایش‌های قبلی خودمان گرفته شود.

چقدر اجراهایی که انجام نشد تاثیر گذاشتند برای اجرای یک رپرتوار؟

در سیر کاری گروه ما هیچ نمایشی مستقل از نمایش قبلی ما نیست. از اجرای ملانصرالدین به ایده شهرزاد رسیدیم و از ایده شهرزاد بود که به ایده گالیور پرتاب شدیم. این نمایش‌ها ادامه همدیگر بود و رپرتوار هم ادامه نمایش‌های قبلی ما. درواقع رپرتوار ادامه آثار اجرا شده و نشده گروه دن کیشوت است.

حلقه اتصالی این نمایش‌ها به طور مشخص چیست؟

یک خط اتصالی واضح و روشن در همه آثار ما وجود دارد و آن شخصیت‌ها هستند. گروه ما روی شخصیت‌ها کار می‌کند. ما داریم با عمد و آگاهی روی قهرمان‌هایی کارمی‌کنیم که مخاطب یک آگاهی پیشینی از آنها در ذهن دارد و ما با خوانش و ایده خودمان با این پیش آگاهی برخورد می‌کنیم. ضمن این که به لحاظ ساختاری و عناصر درونی، این آثار وجه اشتراکاتی با هم دارند. ترکیب این دو عنصر باعث شد که ما روی یک خط مشترک حرکت کنیم. وقتی این خطوط در یک رپرتوار در کنار هم قرار گرفت تصویر حرکتی که داشتیم برای خودمان واضح تر شد و همه اینها در اتصال با محسن که الان از آن رونمایی می‌کنیم به هم پیوند خورد.

شهرزاد، پینوکیو و گالیور قهرمان هستند اما محسن اسم تازه‌ای‌است . آیا می‌خواهید از محسن یک قهرمان بسازید؟

این سوال را باید خالقش پاسخ بدهد.

خانم احمد پور شما اول یک تعریفی بدهید از دراماتورزی.

من تعریف کادرشده‌ای از دراماتورژی ندارم و مایل هم نیستم که تعریف مشخصی از آن ارائه بدهم. اما مجموعه کارهایی که در این گروه انجام دادم، چون به طور مشخص نامشان نویسندگی و کارگردانی نبود، پس به ناچار به چیزی به نام دراماتورژی نزدیک‌تر بودند.

چرا شما به جای نمایشنامه‌ها به سراغ داستان‌ها میروید؟ آیا دلیلش این است که ساختار داستان‌ها را بهتر می‌توانید بشکنید؟

عمدی در کار نبوده است. اما داستان‌ها بیشتر این قابلیت را دارند که شخصیت ‌های مشهورتری را در اختیار ما قرار دهند. مثلا پینوکیو در مقایسه با شخصیت‌های نمایشنامه‌ها شخصیت مشهورتری است که همه می‌شناسند و لازم نیست ما از نو قصه او را تعریف کنیم. همین که نام او به میان بیاید خود به خود مخاطب قصه او را در ذهن می‌آورد و این آگاهی پیشنینی از شخصیت‌ها چیزی بود که باعث شد ما بیشتر به سمت داستان‌ها گرایش پیدا کنیم.

به نظر می‌رسد که محسن نقطه تلعیقی برای نمایش است. حلقه اتصالی است بین تکه‌های مختلف نمایش‌های گوناگون گروه.

همانطور که آقای دشتی اشاره کرد ما روی اسم محسن تاکید داریم. برای فهم محسن لازم است شما پروسه کاری این گروه را ببینید. مخاطب برای این که ایده محسن را از ما بپذیرد و درک کند باید با پروسه شکل گیری گروه و کارهای سابق گروه در یک رپرتوار آشنا بشود. مسیری که باعث می‌شود محسن یک شخصیت شود. در اولین نمایش گروه که ننه دلاور است ما خود داستان را با همه حواشی‌اش مد نظر داشتیم. چیزی که در ننه دلاور وجود دارد بیشتر مضمون جنگ است اما به مرور ما از حواشی داستان‌ها کاستیم و به شخصیت‌ها پرداختیم. با رونمایی از محسن ما تلاش می‌کنیم یک آشنایی ایجاد کنیم برای کارهای بعدی گروه درباره محسن و به نظر من این اتفاق دارد می‌افتد و محسن از یک اسم عام به یک اسم خاص تبدیل می‌شود. این اتفاق قابل گسترش است به همین دلیل که من و شما داریم درباره محسن حرف می‌زنیم. مسلما در تئاتر بعدی ما دیگر محسن اسمی نیست که توهیچ ذهنیتی درباره آن نداشته باشی.

ولی در این نمایش محسن هنوز بی چهره است.

درست است که ما تصور قیافه‌‌ای و عینی از محسن نداریم اما اسم به گوش ما آشنا شده است. وقتی هم که درباره دن کیشوت حرف می‌زنیم خیلی نمی‌دانیم چه قیافه‌ای ممکن است داشته باشد. او نامی است که مجموعه‌ای از خصوصیات برای او در نظر گرفته شده است. مثلا می‌دانیم مالیخولیا دارد و آدمی است به شدت توهمی.

قرار است برای محسن هم چنین خصوصیاتی تعبیه شود؟

بله. محسن در تئاترهای بعدی گروه دن کیشوت شکل مشخص تر به خود می‌گیرد.

چقدر امکان قهرمان شدن برای محسن وجود دارد؟

بستگی به این دارد که سقف ما برای قهرمانی چیست؟ محسن در دیالوگ‌های من و شما قهرمان است. وقتی یک جماعتی از سالن بیرون می‌آید درباره محسن گفتگو می‌کند فعلا تا این حد از قهرمانی برای محسن اتفاق افتاده است. به هر حال اتفاق نشدنی‌ای نیست. وقتی هم که دن کیشوت خلق می‌شد نویسنده‌اش هرگز فکر نمی‌کرد روزی در یک مملکت دیگر بعد از این همه فاصله زمانی از او حرفی به میان آورده شود. اینها چیزهایی نیست که الان بتوانیم درباره‌اش حرف بزنیم بیشتر پروسه قهرمان سازی است که برای ما مهم است.

شما چهره شخصیت‌های کلیدی داستان‌ها را پاک می کنید و برایشان چهره تازه‌ای می‌سازید؟

من گفتم تاکید ما بر روی قهرمان‌هاست. ممکن است اگر ننه دلاور را به صورت کامل اجرا کنیم عده‌ای نحوه دیالوگ نویسی برشت برایشان مهم باشد و عده‌ای مضمون جنگ و یا فلان صحنه‌ای که بین سربازها می‌گذرد. ما آرام آرام این حواشی را پس می‌زنیم تا فقط خود کاراکتر باقی بماند. در این پروسه بود که محسن زاده شد. محسن قهرمانی نیست که ناگهان در نمایش‌های ما سر در آورده باشد.

آقای دشتی شما در کار کارگردانی خودتان دارید به سمت تصویر و حرکت می‌روید و از کلمه دور می‌شوید؟

نه الزاما. بنابر ضرورت از کلمه دور می‌شویم. اما این تصمیم قطعی ما نیست.

اولین نمایش شما ننه دلاور بر اساس تکس اجرا شد اما آرام آرام از اجرای تکس دور شدید تا رسیدیم به پینوکیو که دیگر هیچ کلمه‌ای در آن رد و بدل نشد.

اگر ایده شهرزاد اجرا می‌شد می‌دیدید که سراسر وابسته به قصه و کلمه است. اما اگر می‌خواهید بگویید که جهت کارگردانی من دارد به این سمت پیش می‌رود باید بگویم قطعا این طور نخواهد بود. در پینوکیو ایده طوری بود که ما را به سمت تصویر صرف هدایت کرد.

نظر شما چیست خانم احمد پور؟

اکت پینوکیو دروغ است. این قصه می‌خواهد بگوید دروغ بد است و دروغ کلام است و حذف کلمه ایده فرمی بود تا مفهوم دروغ بد است به نمایش در بیاید والا مسیر گروه نیست. این اشتباهی است که در مورد گروه ما می‌شود.

قبول دارید که خیلی وقت‌ها داستان‌ها به نمایشنامه و تصویر در نمی‌آیند و نمایش کردن آنها راه رفتن بر لبه تیغ است؟

تا بخواهید با داستان چه برخوردی داشته باشید. اگر بخواهید رمان را نعل به نعل به نمایش بدل کنید ممکن است موفق نشوید تمام زوایای داستان را درکارتان پیاده کنید اما اگر صرفا بخواهید ایده و برداشتی از آن را اجرا کنید و به تئاتر آزاد از آن برسید مشکلی پیش نمی‌آید. هر داستانی را می‌شود در هر مدیومی اجرا کرد. شاید نشود خیلی کلاسیک با داستان‌ها برخورد کرد. من هم با همه داستان‌ها برخورد نداشته‌ام و متخصص آن نیستم. من فقط سراغ کاراکترها می‌روم و آنها هم با ایده‌های من جلو می‌آیند. یک روز ممکن است سراغ هملت برویم و روز دیگر سراغ ملا نصر الدین.

آقای دشتی آیا این نمایش به نوعی رپرتوار حسرت نبود؟ ‌حسرت نمایش‌هایی که اجرا شد و به تاریخ پیوست و حسرت نمایش‌هایی که تمرین شد و به اجرا نرسید؟

ما این رپرتوار را گذاشتیم که چیزی از گذشته در ذهن نماند. ولی چنین نگاه پرحسرتی نداشتیم. کارهایی که اجرا شد واقعیت گروه ما بود و کارهایی هم که اجرا نشد باز واقعیت گروه ما بود. امروز هم که رپرتوار اجرا کردیم باز واقعیت دیگری است. هدف ما هم ایجاد حسرت در مخاطب نبوده است. هدف ایجاد بستری بوده است برای قهرمان بعدی گروه ولی به خودی خود وقتی چیزی از گذشته اجرا می‌شود نستالژی هم به همراه خود می‌آورد. ولی دوست داشتیم تماشاگر گذشته ما را به صورت منطقی دنبال کند و هدف گذاری ما را درک کند. هر کدام از این نمایش‌ها دریک مقطعی آمده‌اند و کاری را برای ما انجام داده‌اند و ما را به جای دیگری پرتاب کرده‌اند. الان هم منتظریم ببینیم این رپرتوار ما را به کجا پرتاب می‌کند.

دلیل اجرا نشدن برخی از نمایش‌های شما چه بوده است؟

قرار بود شهرزاد در کل سالن‌های تئاتر شهر و تمام لابی‌ها اجرا شود. تایم بسیار طولانی‌ای هم داشت اما به دلیل فراهم نشدن شرایطش و خلف وعده مسئولین به اجرا نرسید. گالیور هم تمرین شد ولی ایده ما در جشنواره تجربه‌های نو پذیرفته نشد. این نمایش برای سالن مولوی طراحی شده بود و مسئولین سالن با طرح ما موافقت نکردند و در سالن‌های دیگر هم قابل اجرا نبود.

وقتش رسیده که سوال اول را باز بپرسم که چرا  فکر می‌کنید رپرتوار شما یک نمایش کامل است؟‌

ما همواره در نمایش‌هایمان به کاراکترهای داستانی ارجا داده‌ایم. کاراکترهایی مثل پینو کیو، گالیور، شهرزاد و ملانصرالدین اما در این رپرتوار به نمایش‌های پیش از این گروه خودمان ارجا دادیم. می‌توانستیم از تولیدات گروه‌های دیگر بهره بجوییم اما فکر کردیم متریال مورد نیاز تئاتر ما در تئاتر خودمان وجود دارد. این رپرتوار قطعا یک اجرای کامل است که ارجاعاتش خودمان هستیم.


تنهایی تم همیشگی

تنهایی تم همیشگی

ارزش یک خانه به تراس آن است.

این جمله‌ای است که تقریبا چهار یا پنج بار در نمایشنامه "تراس" اثر ژان کلود کری یر تکرار می‌شود. تراس مورد توجه بسیاری از کارگردانان قرار گرفته و بسیاری آن را به صحنه برده‌اند. این نمایشنامه جایزه مولیر را در سال 1997 برده است. ژان کلود کری یر در سینما و تئاتر شهرت زیادی دارد. او ازسویی با بونوئل و از سوی دیگر با پیتر بروک کار کرده است.  نگاه و طنز  نقادانه او بسیاری از مناسبات غلط اجتماعی را به هم زده است. انگشت اشاره او همواره به روابط پیچیده آدمها در یک بستر ساده و عادی اما غیر ممکن و پیچیده است. در محیط‌های بسته و کوچکی که انسان‌ها به سختی می‌توانند حرکت کنند اما فاصله‌ی آنها به اندازه فاصله دو ستاره است. انسان‌هایی که نشان  می‌دهند دوست ندارند این فاصله را کوتاه کنند و به شکل مزورانه‌ای دم به دم  برای کوتاه کردن آن تلاش می‌کنند. حتی تا مرز تجاوز، و تنها آن گاه می‌گرخند و پس می‌کشند که دوباره به یاد بیاورند در دنیایی مدرن زندگی می‌کنند. دنیایی که آدم‌ها دانه دانه شمرده می‌شوند و نه یک در میان همه. تمی که این روزها دیگر دموده و تکراری به نظر می‌رسد. در نمایش تراس زن و شوهری را می‌بینیم که آخرین دقایق زندگی زناشویشان را سپری می‌کنند. زن می‌خواهد خانه را اجاره دهد و  برود و مرد نمی‌داند می‌خواهد از این پس چه کند و کجا برود. آدم‌هایی که آرام آرام به جمع این زوج طلاق گرفته می‌پیوندند نیز از همین وضعیت ناپایدار، ناامن و پا در هوا رنج می‌برند. همین است که وقتی زن بنگاهی، خانه را به مشتری‌ها نشان می‌دهد دوست دارد لفتش دهد تا بیشتر کنارشان بماند. کنار مشتریانی که به قول خودش می‌آیند و می‌روند، می‌آیند و می‌روند، و فقط دقایقی چند در زندگی او حضور دارند. وضعیت مشتری‌ها هم بهتر از او نیست. عاشق پیشه‌ای که در یک دم شیفته زن میزبان می‌شود، تیمسار و زنش که مدام می‌خواهند به هر نحوی از شر هم رها شوند و البته شارلاتان. شارلاتانی که به بهانه خرید و اجاره از گرد راه می‌رسد، از همه پا در هوا تر و تنها تر است. تلفن‌هایش را می‌زند، اندک چیزی برای خوردن پیدا می‌کند، استراحت کوتاهی انجام می‌دهد و می‌رود، هر جا که باد او را ببرد. باد، عنصر اصلی نمایش است. بیرون هوا طوفانی است و باد می‌آید. بادی که می‌تواند همه چیز را بی اراده کند و با خود اینجا و آنجا بکشاند. در جایی از نمایشنامه یکی از شخصیت‌ها می‌گوید: ابرها ناپایدارترین چیزها هستند. وضعیتی که آدم‌های نمایش دچار آن شده‌اند. بعضی با آن کنار می‌آیند و بعضی این سر گردانی را دوام نمی‌آورند. آنها تلاش می‌کنند راه حلی برای آن پیدا کنند. عشق تنها چیزی که می‌تواند آنها را از این وضعیت نجات دهد اما انگار بین هیچ کدام از شخصیت‌ها نمی تواند اتفاق بیفتد. اما چیز دیگری هم برای رهایی از این وضعیت وجود دارد و آن تراس است. بله! تراس خانه جایی است که آنها را مستقیم به طوفان وصل می‌کند و نه آفتاب همیشگی که به دروغ زن بنگاهی برای جلب توجه مشتریان وعده می‌دهد. تراسی که اگر از آن فرود بیایی هیچ گونه آسیبی نمی‌بینی. همانطور که مرد عاشق پیشه و تیمسار هشتاد ساله از آن سقوط کردند اما حتی یک خراش کوچک هم ندیدند. تراس نقش دیگری هم بازی می‌کند. می‌تواند برای ساعاتی آنها را از آن وضع هولناکی که در آن قرار دارند بیرون بیاورد. ناامنی، ناپایداری و تنهایی که تنها دمی به فراموشی سپرده می‌شود تا دوباره به شدیدترین حالت ممکن به قلب این انسان‌های گیر افتاده در دنیای مدرن هجوم بیاورد.

تراس به کارگردانی محمدرضا خاکی این روزها در سالن اصلی تئاتر شهر به صحنه می‌رود. وقتی پرده کنار می‌رود، دکور بزرگ یک ساختمان مجلل باهمه جزئییات یک خانه شیک خودش را به چشم‌ها تحمیل می‌کند. کاناپه شیک و میز و صندلی‌ها و البته هالوژنی که مثلا قرار است شب روشن شود تا گذشت یک شبانه روز را نشان دهد. لباس‌های شیک و کلاه گیس‌های طلایی خانم‌ها  فقط به کار شیک تر شدن شکل اجرایی کمک می‌کند و بس. همه این تشکیلات به نظر بی مصرف و زیاده به نظر می‌رسند چرا که نه روشن شدن هالوژن‌ها تاثیری در تفاوت نوری صحنه دارد و نه حضور ساختمان مجلل و شیک اطلاعاتی بیش از یک ساختمان مجلل و شیک به تماشاچی می‌دهد. نمایش کاملا رادیویی اجرا  می‌شود و خیلی وقت‌ها می‌شود چشم‌ها را بست و به نمایش گوش کرد. خیلی از مفاهیم کلیدی نمایش به دلیل کارگردانی نشدن درست لحظه منتقل نمی‌شوند و دیالوگ‌ها بی هوا و دم دستی در فضا پرتاب می‌شوند. از این جهت در اجرای این اثر هیچ خلاقیتی وجود ندارد. احتمالا دستور صحنه این بوده است: داخلی یک ساختمان. عده‌ای می‌آیند حرف‌های پراکنده‌ای گفته می‌شود و می‌روند. عین همین ها روی صحنه می‌آید. با این تفاوت که ما نمایش را نمی‌خوانیم، می‌شنویم. حتی وضعیت ناممکن، غیر واقعی و عنصر خیالی تراس هم که بافت رئال نمایش را یکباره بر هم می‌زند، جایگاه درست خود را در اجرا پیدا نمی‌کند.

در این نمایش الهام پاوه نژاد، فریدون محرابی، بهاره رهنما، مریم سعادت، مسعود دلخواه، مهران رنجبر و امیررضا وزیری ایفای نقش می‌کنند. همچنین فرحناز عسگری طراح صحنه، گلناز روشن طراح لباس و نیما خاکی موسیقی این کار را بر عهده دارند. تراس به کارگردانی محمدرضا خاکی آبان و آذر ساعت 19 و 30 دقیقه در سالن اصلی تئاتر شهر به روی صحنه می‌رود.