استیج سرخ

وبلاگ خبری تحلیلی تئاتر

استیج سرخ

وبلاگ خبری تحلیلی تئاتر

من از سال‌های رنج آور جنگ سخن می‌گویم

من از سال‌های رنج آور جنگ سخن می‌گویم

آرش عباسی مدیر روابط عمومی تئاتر شهر، نویسنده، کارگردان و بازیگر که تحصیلاتش را در رشته ادبیات نمایشی به پایان برده است تاکنون نمایشنامه‌های زیادی نوشته که بیشتر آنها توسط خودش یا کارگردان‌های دیگر به روی صحنه رفته‌اند. از جمله ورود آقایان ممنوع، پیچ تند، داستان عامه پسند، زیرزمین و لابی. نمایش "آفتاب از میلان طلوع می‌کند" به نویسندگی و کارگردانی آرش عباسی این روزها در سالن قشقایی تئاتر شهر در حال اجراست. برای برخی از شخصیت‌های این نمایش آفتاب زندگی و خوشبختی همیشه از میلان یا بهتر است بگوییم از جایی که این‌جا نیست، طلوع می‌کند اما هستند انسان‌هایی که ماندن در وطن را به رفتن ترجیح می‌دهند. هر چند این ماندن، ماندنی تراژیک است و در نهایت با روح و تنی زخمی و جنگ زده در تنهایی خود فرو می‌روند. عباسی در این نمایش فضای دل مرده و غم زده تهران را در سال‌های بمباران و جنگ به خوبی به تصویر کشیده است. با آرش عباسی درباره این نمایش گفتگویی داشتیم که در زیر می‌خوانید. 

** آقای عباسی از لحاظ شما وطن چیست، وطن کجاست، و تعریف شما از آن چیست؟

 

یکی از شخصیت‌های نمایش من تعریفی از وطن ارائه می‌دهد و می‌گوید: "وطن آن جایی است که دل آدم خوش باشد" من معتقدم دل آدم‌ها در وطن خودشان شاد است. جایی که به دنیا آمده‌اند و رشد می‌کنند. قصه نمایش من درباره مهاجرت است و هر کداماز شخصیت‌های نمایش برخورد خاص خود را از شرایط دارند. از این جهت دو دسته می‌شوند. دسته‌ای معتقدند باید بروند و آفتابشان از جایی دیگر طلوع می‌کند، و دسته دیگر آنهایی که فکر می‌کنند باید بمانند و همان جای زندگی کنند که به دنیا آمده‌اند. 

 ** به نظر می‌رسد تردید بین رفتن و ماندن تا پایان نمایش باقی می‌ماند و در نهایت باز این سوال را باقی می‌گذارد که باید رفت یا ماند؟

من همیشه دوست داشته‌ام فقط نظرات مختلف را نشان دهم دیگر با مخاطب است که بپذیرد کدام دسته درست می‌گوید و کدام دسته غلط.

** در این نمایش شرایط هر دو دسته را چنان پیچیده و سخت کرده‌اید که در نهایت به جای این که دسته‌ای را برگزینم بیشتر گیج می‌شوم و قادر به تصمیم گیری نخواهیم بود. شما به عنوان نویسنده هیچ جانب‌داری ندارید؟

صد درصد دارم. در پس ذهن من همیشه نظر شخصی‌ام وجود دارد. همیشه نویسنده نظراتش را در دهان کسانی می‌گذارد که بیشتر از همه دوستشان دارد. شخصیت‌هایی که به نوعی نماینده نویسنده هستند. من در این نمایش شخصیتی دارم  به نام شیوا که می‌گوید:" دارم می‌روم" اما در نهایت می‌بینیم که آن کسی که می‌ماند شیواست. شیوا کنار کسی که به شکلی زخم خورده شیواست بر می‌گردد و اوست که ماندن را به رفتن ترجیح می‌دهد.

** قصه این طور شروع می‌شود. مردی که به خلاف آرایشگاه زنانه دارد از شهرستان خود فرار کرده به تهران می‌آید و وارد خانواده‌ای می‌شود که تصمیم دارند از ایران بروند. فرزندی دارند که به جنگ فرستاده‌اند و مادر پیری که در انتظار مرگ است. دسته اول آدم‌هایی که مسئولیت جنگ و شرایط بد اجتماعی را قبول نمی‌کنند و می‌روند و دسته دیگر که می‌مانند. اما در نهایت این گروه دوم نیز از بین می‌روند. جهانگیر برادرش را در جنگ از دست می‌دهد، زنش ایران را ترک می‌کند، پسرش می‌میرد، احتمالا مادرش از غصه دق می‌کند و خودش کارش را از دست می‌دهد. پس ماندن به چه بهایی وقتی ماندن تو تاثیر مثبتی به بار نمی‌آورد؟ همین است که مخاطب در نهایت باز با این پرسش ماندن یا رفتن رو به رو می‌شود.

من بخش عمده‌ای از کارم را به حساب تقدیر می‌گذارم. تقدیر در این اثر پر رنگ تر از آثار دیگرمن است. به هر حال یک خانواده دارند تلاش می‌کنند بچه‌ای را که هنوز به سن قانونی نرسیده نجات بدهند تا آینده بهتری پیش رو داشته باشد. نقشه می‌کشند و طراحی می‌کنند و برنامه ریزی دارند اما در نهایت می‌بینیم که بچه نه در جنگ و مصیبت‌های اجتماعی بلکه در همان خانه امن از بین می‌رود. یعنی دست تقدیر او را از بین می‌برد و نمی‌گذارد به آینده برسد. از سوی دیگر پدر این فرزند که جنگ کاسبی‌اش را رونق بخشیده و وسوسه‌اش کرده است که بماند، حتی حاضر می‌شود زنش را با مردی که خیلی هم به او اطمینان ندارد قاچاقی به خارج از ایران بفرستد اما دست از شرایط استثنایی‌اش بر نمی‌دارد. شرایطی که روز به روز بر رونق کارش می‌افزاید بدون این که فکر کند ممکن است فردا صلح شود و کاسبی او تعطیل شود. اما بعد از بیست و شش سال او را می‌بینیم که زمین گیر و تنها مانده است و نمی‌تواند از خودش دفاع کند و فقط به خاطراتی فکر می‌کند که ذره ذره او را نابودتر می‌کنند. این‌ها همه تقدیری است که گریبان‌گیر او شده است.

** نمایش شما در دو خط زمانی و دو داستان مجزا اتفاق می‌افتاد. شخصیت شیوا در خط دوم داستان هیچ وقت در فلاش بک‌های خط داستانی اول حضور نداشت. هیچ کجا در زمان‌هایی که به گذشته رجوع می‌کردیم شیوا را نمی‌دیدم. با این حال شیوا شخصیت کلیدی‌ای بود که در کودکی عاشق فرزند این خانواده بوده و همیشه در کنار سیاوش دیده می‌شده است و حتی سیاوش با طرح و نقشه او کشته می‌شود. این بود که ذهن مخاطب، ناخودآگاه دلش می‌خواهد به شیوا بهعنوان یک عنصر استعاری فکر کند. نقش استعاری شیوا مثل مادر- وطنی می‌ماند که فرزندانش را از فرط دوست داشتن می‌کشد. درباره این موضوع توضیح بیشتری بدهید. 

شیوا اولین شخصیت نمایش است که معرفی می‌شود. آدمی است که می‌خواهد رازی را بر ملا کند. می‌گوید دارم می‌روم به جایی که بیست و شش سال پیش اسمش را برای اولین بارشنیدم. زمانی که فقط دوازده سال داشتم. الان او سی و نه ساله است. قبل از این که عازم سفر شود آمده است با جهانگیر حرف آخر را بزند. بعد وارد گذشته جهانگیر می‌شویم. در گذشته جهانگیر، دیگر شیوا حضور ندارد. شیوا با پسر جهانگیر ارتباط دارد در بچگی با نقشه به او قرص می‌خوراند و سیاوش می‌میرد ولی ارتباط این دو همچنان باقی می‌ماند تا زمان حال. شیوا برای کشتن سیاوش دلیل دارد و می‌گوید مادرم به همین شیوه پدرم را نگاه داشت.

** چرا شیوا را در فلاش بک‌های جهانگیر حذف کردید؟

 سعی کردم در فلاش‌بک‌ها از قرارداد‌های کلیشه‌ای و رایج پرهیز کنم. فضایی که شیوا را در آن می‌بینیم فضای گذشته صرف نیست. فضایی است بین گذشته و حال. چیز معلقی است که تمام این سال‌ها شیوا با آن درگیر بوده است. برای همین از بازیگر کودک استفاده نکردم. شیوا حتی حالا هم که به سنی رسیده است همچنان دارد همانطور با سیاوش زندگی‌ می‌کند. شاید به همین دلیل صحنه اول را با نشان دادن سیاوش شروع نکردم. فکر می‌کردم هنوز تماشاچی باور ندارد که شیوا  هنوز هم با سیاوش ارتباط دارد. من فقط صدایش را آوردم. اما برخورد شیوا با صدا برخورد غریبی نیست. در قطعات بعدی سیاوش را می‌بینیم ولی این قطعات چیزی است بین گذشته و حال. برای همین هم لحظاتی بچه می‌شود و لحظاتی در قالب خودش در سن سی و نه سالگی قرار می‌گیرد. این نقش برای من خیلی نقش خاص و مهمی بود. شاید کوتاه به نظر برسد اما مدام فکر می‌کردم چه بنویسم که فقط ربط دهنده صحنه‌ها به هم نباشد بلکه خودش قصه جداگانه‌ای باشد که به تنهایی حرکت می‌کند و در نهایت به گره‌گشایی ویران کننده نهایی می‌رسد.

** شما سیاوش را قبل از رفتن می‌کشید. یعنی سیاوش چه می‌ماند و چه می‌رفت در نهایت کودکی‌اش را از دست می‌داد. چرا نخواستید با زنده نگه داشتن سیاوش امیدی برای نسل‌های آینده باقی بگذارید؟

نمی‌دانم. چون احساس می‌کردم داستان زمانی تکمیل می‌شود که این مسئله پیش بیاید. بازگشت و ماندن شیوا باید ختم به راز بزرگی می‌شد. چیزی مثل قتل. در واقع شیوا قتل کرده است. همه گمان کردند سیاوش از سر بچگی قرص خورده است. هیچ کس فکر نکرد همبازی‌اش به خاطر عشق، به او قرص خورانده تا نگهش دارد. در دیالوگی می‌گوید: "عشق مال زن‌هاست. بزرگترین مردها نمی‌توانند به اندازه کوچکترین زن‌ها عاشق باشند" این جمله کلیدی بود که بدانیم حتی سیاوش هم مثل باقی آدم‌های نمایش از ماجرا پرت است و چشمش را می‌بندد و واقعیت‌ها را نمی‌بیند و برعکس چقدر شیوا در اوج بچگی اما پر از احساس است که تصمیم می‌گیرد یک چنین کاری خطرناکی انجام دهد. شیوا هیچ وقت دیده نشد. حتی خود شیوا به سیاوش می‌گوید: "هیچ کس در خانه شما من را نمی‌دید. من فقط مشق‌های تو را می‌نوشتم" برای همین هم نخواستم در فلاش بک‌های جهانگیر شیوا آورده شود. چون جهانگیر و خانواده‌اش هیچ وقت او را نمی‌دیدند. حتی سعی کردم تک تک دیالوگ‌های سیاوش را طوری بنویسم که بی طرف و خنثی از عشق باشد. انگار هیچ نمی‌فهمد.

** چقدر جنگ و یک چنین فضاهایی را تجربه کردید؟

من جنگ را تجربه نکردم. خاطراتی که از جنگ دارم به سال‌های بمباران بر می‌گردد که من فقط هفت سال داشتم وما مجبور بودیم یک زندگی روستایی وبیابانی را تجربه کنیم. ما از شهر بیرون رفته بودیم و با سایر فامیل درمزرعه‌ای که داریم زندگی می‌کردیم. آن دوران برای من دوران خاطره‌انگیزی است. همه دوستان و آشنایان و فامیل یک جا جمع بودیم. روزهایی که هواپیما می‌آمد تا شهر را بمباران کند اضطراب شدیدی داشتیم که نکند ما را هم بزند. این ترس و دلهره همیشه با من مانده است. برای همین فکر می‌کنم هرجایی بتوانم باید از آن حرف بزنم. اگر از سلطان و شبان اسم می‌برم و در کار نشان می‌دهم برای این است که این صحنه‌ها مثل روز برایم روشن است و هنوزهم که هنوزاست جلوی چشمم مانده است. من خیلی اهل کارتون نبودم برای همین یادم‌هست یک هفته انتظار سخت می‌کشیدیم تا این سریال شروع شود و وقتی که در دقایق اول برق می‌رفت انگار یک عالم غم روی سرمان می‌ریخت و جنگ اعصاب شروع می‌شد.

** طراحی صحنه شما ساختمانی نیمه کاره و ویران را نشان می‌داد که در عین حال که تازه بنا شده اما هیچ وقت تکمیل نشده است.

بله. داخلش خیلی شیک است اما زیر بنای آن ساخته نشده است. یک خانه نیمه کاره است. و نشان دهنده شکاف عمیقی است بین این خانواده. شکافی که هرگز پر نمی‌شود و عاقبت هم از هم می‌پاشد.

** نمایش شما با هیچ امیدی به پایان می‌رسد. این همه ناامیدی از کجا ناشی می‌شود؟

خیلی‌ها که نمایش را می‌بینند، می‌گویند نمایش تلخی است. من سعی کردم با تکه‌های طنزی که در ‌آن گذاشته‌ام از تلخی آن بکاهم اما در نهایت قبول دارم که ضربه نهایی، ضربه تلخی است اما فراموش نکنیم ما داریم در مورد سال‌های تلخی حرف می‌زنیم. آن سال‌ها اصلا سال‌های خوبی نیست. ترس‌، بمباران، اضطراب و موشک باران دنیای من از آن سال‌هاست. من اصلا هیچ چیز شیرین و دلپذیری در آن پیدا نکردم به جز همان سریال سلطان و شبان.

 

هنر را جدی بگیرد

هنر را جدی بگیرد

 

کیمیا و خاک، تسویه حساب، خانه‌ای درشن، اجاراه نشین‌ها، این ترانه عاشقانه نیست، آن سفرکرده، و... سیاوش تهمورث که خوش درخشیده است. بعضی وقت‌ها خوبه که آدم چشماشو ببنده، کار تازه سیاوش تهمورث بود که به تازگی اجرای آن به پایان رسیده است.  

 

آقای تهمورث  شما اغلب نمایش‌هایی که انتخاب می‌کنید نمایش‌های سنتی‌ است. ایده شما برای اجرای این نوع از نمایش‌ها چیست؟

 

من به دنبال کار قدیمی نیستم. اتفاقا هر کاری که اجرا کرده‌ام طرح و نوشته خودم بوده است و سعی هم کرده‌ام که نمایش‌های سنتی را با روش‌های دید تلفیق کنم. من به دنبال آداب و رسوم خودمان هستم. برای اینکه زنده نگه داشتن آنها می‌تواند ما را زنده نگه دارد و به ما هویت بدهد. نمایش بعضی وقت‌ها خوبه که ادم چشماشو ببنده...! درباره زندگی و مسائل اجتماعی روز است. درباره نسل جوان است که انتخابشان چگونه باشد و چگون اثری قرار است بگذارند. طرحی که از من است و پنج ماه با  آرش عباسی روی آن کار کردیم.

 

اما فکر می‌کنم شما به نمایش‌های سنتی از آن گونه که در سوگ سیاوش تجربه کردید بیشترعلاقه داشته باشید.

 

کارهای خارجی کردن هم بد نیست. من قبل از بهار پنجاه و هفت کارهای فرنگی انجام می‌دادم. من 7 نمایش از شکسپیر را همزمان انجام دادم. چیزی که من را به این سمت کشاند این بود که دیدم بستر آماده است تا از متون و ادبیات خودمان متن و تئاتر ایجاد کنیم و از انجایی که من شدیدا شنتی هستم به نظر شما میرسد که به این نوع کارها مهارت بیشتری داشته باشم. 

 

فکر می‌کنید باید به مدل زندگی‌های گذشته برگشت؟

 

برگشتن به گذشته اصلا صحیح نیست. ما باید گذشته را مد نظر داشته باشیم و در حال زندگی کنیم. آنچه داشته‌ها و تجارب و فرهنگ و آداب و رسوم ما را تشکیل می‌دهد در نظر بگیریم و با زندگی ماشینیسم تلفیق کنیم تا بتوانیم یک زندگی راحت و قابل قبول داشته باشیم. اگر گشته را فراموش کنیم، با کدام هویت می‌خواهیم حال را دریابیم؟ زمان قرن بیست و یکم را درک کنیم؟ ما با توجه به گذشته در حال زندگی می‌کنم برای آینده. دو سال پیش سوگ سیاوش را برای دومین بار به روی صحنه آوردم البته با تغییرات زیاد. اما هدفم این نبود که شاهنامه را به همان شکلی که در سنت بود نقالی کنم. اگر چنین می‌کردم اصلا خریدار نداشت و نسل جدید قبولش نمی‌کرد. پس آمدم آن را با موقعیت حال و زبان کنونی نقل کردم.

 

جوان‌ها با این مدل اجرایی ارتباط برقرار می‌کنند؟ ‌‌

 

تا آنجایی که من اجرا داشته‌ام- حمل بر خودستایی نشود-همیشه موفق بوده است. نسل گذشته اثر خودش را گذاشته است. می‌آید ببیند آیا تجربیاتش را به کار گرفته‌ایم یانه اما نسل امروز می‌آید که تجربه خودش را با تجربه من تلفیق کند. من رابطه خوبی با این نسل دارم. حتی شیطنت‌ها و بازیگوشی‌هایش را هم در نظر می‌گیرم و او هم من را می‌فهمد.

بازیگر‌های شما باید چه ویژگی‌ای داشته باشند تا درگروه شما جا بگیرند؟

بازیگر من باید آنچه احتیاج دارم برای بیانش داشته باشد. شاید بعضی بازیگر‌ها فوقالعاده باشند اما انچه من می‌خواهم نداشته باشند.

آنچه شما می‌خواهید چیست؟‌

آن بازیگری.

تئاتر را به سینما ترجیح می‌دهید؟‌

اصولا چون تئاتر پایه هنر نمایشی است، نمی‌شود فراموشش کرد. هر بازیگر سینما و تلویزیونی باید از تئاتر شروع کرده باشد و هر دو سال یک بار بدون استثناء روی صحنه برود. باید نفس تماشاگر را روی خودش احساس کند تا توانایی بیشتری برای جلوی دوربین رفتن داشته باشد اما متاسفانه برای من این امکان وجود ندارد که هرسال نمایش روی صحنه داشته بشم. من آنقدر طرح دارم که می‌توانم هر سال یک اجرا جدید داشته باشم.

در روزگار شما وارد شدن به تئاتر مشکل بود یا این روزگار؟‌

اوه... الان وارد شدن به سینما و تئاتر خیلی راحت شده است. دوران ما خیلی مشکل بود. اگر می‌خواستید در اطراف و فقط در اطراف یک گروه حرفه‌ای وارد بشوی باید ده سال تلاش می‌کردی تا خودت را نشان بدهی. البته این راحتی یک خطری هم دارد. خطرش این است که به پختگی نمی‌رسید. وارد شدن آسان است اما زود هم از دست می‌رود.

یک نقش بگویید که خیلی تحت تاثیرتان قرار داده باشد.

وقتی جوان بودم عاشق نقش ایولف کوچولو نوشته هنریک ایبسن بودم. و همیشه هم آرزو داشتم یک روزی هملت را بازی کنم ولی هیچ وقت دست نداد. 

چه چیز بازیگری برای شما لذت دارد؟

من از بدو ورودم به صحنه چه وقتی در کوچه بودم و چه وقتی رفتم روی صحنه سختی کشیدم اما این سختی برایم لذت داشت. هنوز هم وقتی می‌خواهم بروم روی صحنه تپش قلبم به دویست می‌رسد اما دو ثانیه بعد تمام می‌شود. اگر این دل لرزه نباشد لذتی در بازیگری نیست.

خانواده شما از کار و حرفه شما راضی هستند؟

 آنها پذیرای هنر من هستند اما مسیر من را انتخاب نکردند. دو فرزند دارم که هر کدام در رشته‌ای تحصیل می‌کنند که هیچ ربطی به تئاتر و هنر ندارد. من هم اصرار نکردم و گذاشتم هرچه که وجودشان طلب می‌کند دنبال کنند.

مسئولیت یک هنرمند درقبال جامعه‌اش چیست؟‌

هنرمند بنیان گذار روانشناسی و فلسفه یک جامعه است. هر کاری بکند از او الگو برداری می‌شود اما باید بگویم که هشتاد درصد هنرمندان فقط اسم هنرمند را یدک می‌کشند.

خواست شما از جامعه هنرمندان و به خصوص جامعه تئاتر چیست؟‌

خواست من این است که هنر را جدی بگیرند. با تمام استعدادی وجود دارد اما سینمای ما در حد ما نیست. 

 

 

 

 

 

 

هنر منفذی است برای خروج تنش‌های اجتماعی

هنر منفذی است برای خروج تنش‌های اجتماعی

 

مسعود دلخواه که زمان زیادی از بازگشتش به ایران نمی‌گذرد، در حال حاضر به عنوان استاد دانشگاه فعالیت می‌کند. او با خود شیوه بازیگری متداکتینگ را سوغات آورده و در حال حاضر نیز این شیوه را تدریس می‌کند. وی سال گذشته بازیگر برگزیده جشنواره فجر در نمایش روال عادی به کارگردانی دکتر خاکی شد.

بازیگر کیست، به چه کسی می‌گویند بازیگر خوب؟

همه ما بازیگریم. ما در زندگی روزمره نقش‌های زیادی بازی می‌کنیم. نقش کارمند، فرزند، استاد دانشگاه و نقش‌های اجتماعی دیگر. این‌ها همه نقش‌های خودمان است  اما در حیطه تئاتر باید نقش دیگران را بازی کنیم. نقش‌هایی که ممکن است اصلا در زندگی خود تجربه نکرده باشیم. اینجاست که بازیگری حرفه‌ای لازم می‌شود. بازیگری با استانیسلاوسکی شکل حرفه‌ای به خود گرفت. وی با استفاده از روانشناسی اجتماعی روش‌هایی کشف کرد که بازی بازیگر را روی صحنه باورپذیر کند.

این باورپذری نقش در شیوه‌های دیگر بازیگری هم به کار می‌آید؟

تصلا مهم نیست که شما در چه ژانری بازی می‌کنید. رئالیسم یا اکسپرسیونیستی،روایی یا هر مدل دیگر، در هر حال تماشاگر باید شما را باور کند. شیوه‌های بازیگری به چهار پنج تا نمی‌رسد.

این شیوه‌ها کدامند؟

بازی غیر رئالیستی که پدر آن میرهولد است و بعد شوه گروتفسکی، پیتربروک، یوجینو باربارا که همگی در تئاتر تجربی به بازیگری غیررئالیستی پرداختند. شیوه رئالیستی توسط شاگردان او مثل لی استراسبرگ، الیا کازان، استلا آدلر ودیگران پرورش پیدا کرد و تبدیل شد به روشی که نام متداکتینگ به خود گرفت. این شیوه در دنیا خیلی خوب جواب داده است. بیش از نود درصد بازیگر‌های دنیا دست پرورده این شیوه هستند.

کلید طلایی این شیوه چیست؟‌

پرورش تخیل. تخیل کلید طلایی بازیگری است. یک بازیگر خوب باید بدن منعطف و صدای رسایی داشته باشد اما مهمتر از همه باید تخیل قوی داشته باشد. تخیل به شما کم می کند تا لحظات حسی نقش را در درون خود ایجاد یا بازسازی کنید. مثلا شما عاشق بازیگر مقابل خود نیستید اما با یاد آوری و تخیل عشقی که به کس دیگری دارید آن احساس را در خود به وجود می‌آورید. 

احساس یار همیشه بازیگر نیست.

ما احساس را با تمرکز یار خود می‌کنیم. با تمرین‌های مختلف نه فقط قدرت تخیلمان را گسترش می‌دهیم بلکه به آن سرعت هم می‌دهیم.

مناسب‌ترین تایم برای بازسازی یک حس در وجود بازیگر چقدر است؟‌

10 تا 16 ثانیه وقت لازم است تا شما یک احساس را بازسازی کنید. برای بازیگر‌های حرفه‌ای این کار در عرض دو و گاه حتی یک ثانیه به وجود می‌آید. 

این سرعت با تمرین بازیگری به وجود می‌آید؟

تکرار و تجربه کمک می‌کند اما بخشی از آن هم به زندگی شخصی آدم‌ها ربط دارد. کسانی که شعر و قصه می‌خوانند و رویا پردازی می‌کنند قوه تخیل قوی‌تری دارند. خیلی راحت‌تر می‌توانند از واقعیت به خیال و از خیال به واقعیت بروند.

پس روش زندگی بازیگر هم در رسیدن به نقش تاثر می‌گذارد؟

نهفقط زندگی خودتان بل شناخت زندگی دیگران هم تاثیر می‌گذارد.اما این همه با آموزش و فراگیری تکنیک کامل می‌شود. مثل موسیقی است. ممکن است شما استعداد داشته باشید اما بادی بروید کلاس تا نوازنده خوبی شوید. خیلی از بازیگر‌ها 20 سال تجربه بازی دارند اما رشدی نداشته‌اند چون آموزش ندیدند.

بازیگری ذاتی است یا اکتسابی؟‌

جهان برای ان سوال پاسخی ندارد. هر دو نظریه وجود دارد. شادی بشود گفت تریبی از هر دو. اما می‌توانیم بگوییم چه چیزهایی د رهنرمند شدن و بازیگر شدن شما دخالت دارد.

چه چیزهایی؟

هوش.  آی کیو. دیدم کسی را که در خانوده‌اش مجبور بود پیانو بنوازد اما خودش به بسکبال علاقه داشت و دست آخر هم رفت بسکتبال. یک چیز‌هایی ارثی است و یک چیزهایی را هم اکتساب می‌کنید. امروز دیگر کسی درحوزه بازیگری صحبت از استعداد نمی‌کند.

مهمترین تمرین عملی برای بازیگر شدن چیست؟

خوب گوش کردن. باید به انسان‌ها گوش بدهیم. باید به بازیگر نقش مقابل خودمان خوب گوش بدهیم. خوب گوش کردن کمک می‌کند که تمرکز داشته باشیم و واکنش‌های مکانیکی انجام ندهیم. تاکید زیادی وجود دارد برای در لحظه بودن. به آنچه در اطرافمان اتفاق می‌افتد توجه کنیم. به خصوص در لحظات اوج بازیگری این در لحظه بودن خیلی کمک کننده است. تفاوت ظریفی هست بین آگاهی بازیگر و آگاهی نقش. بازیگر به لحظات بعد آگاه است اما نقش به لحظه بعد آگاه نیست. اگر 30 شب اجرا دارید هر 30 شب برای نقش مثل این است که وقایع برای اولین بار اتفاق می‌افتد. 

چطور می‌توانیم این دو آگاهی را از هم تفکیک کنیم؟

وقتی که درلحظه باشید و به انچه قرار است نقش بعدا اجرا کند فکر نکنید وگرنه تمام لحظات شما قربانی می‌شود هر لحظه به فکر دیالوگ و رفتار بعدی خود هستید و دوباره لحظه بعد به فکر لحظه بعدتر.

اما گاهی اصلا نمی‌توان در لحظه بود. چیزهایی هست که توجه شما را به خود جلب می‌کند و شما لحظه را گم می‌کنید.

این حتما پیش می‌آید. چیزی در متذ اکتینگ وجود دارد به نام آگاهی مضاعف یا چندگانه. یعنی درآن واحد که من دارم با شما حرف می‌زنم می‌دانم که آنطرف‌تر دارند از من عکس می‌گیرند گاهی سعی می‌کنم که برای عکاس ژست‌هایی بگیرم و در عین حال همه توجه من به شماست.

حرکت از واقعیت به خیال و از خیال به واقعیت بازیگررا به آشفتیگی و نمی‌کشاند، طوری که گاهی مرز این دو را گم کند؟

بازیگری اتفاقا باعث می‌شود شما به ابعاد ناشناخته خود پی ببرید. اگر یک آدم خجالتی هستید با بازی کردن یک نقشی که اعتماد به نفس بالایی دارد خجاتی بودن شما کم رنگ می‌شود. خیلی از مردم در خارج از کشور کلاس‌های بازیگری می‌روند نه به خاطر این که بازیگر شوند بلکه فقط به خاطر اینکه به تعادل برسند و خودشان را بشناسند. ما تئاتر درمانی یا سایکودرام داریم که بسیار به ایجاد تعادل روانی در فرد کمک می‌کند. هنر منفذی است برای خروج از تنش‌ها. به خصوص در شرایط سیاسی و اقصادی بد و یا زمان‌های جنگ و آشوب. 

تکلیف هنرمندان مجنون چه می‌شود؟

تمایل به مجنون بودن هنرمندان مربوط می‌شود به قرن هجده اروپا. بین نبوغ و جنون یک مرز باریک است. هنرمند کسی است که کودک درونش را فعال می‌کند برای همین است که نامتعارف به نظر می‌رسد. د راجتماع همیشه کودک درون سرکوب می‌شود اما هنرمند نباید کودک درونش را سرکوب کند. کودک درون سنبل پاکی و بازیگوشی است و این فرصت را به وجود می‌آورد که باز پاکی و صداقت به جامعه هدیه شود. اگر چنین درکی از هنر وجود داشته باشد کمتر به بحران‌های برنامه ریزی هنری دچار می‌شویم. من فکر می‌کنم باید هنر از دبستان آموزش داده شود. مردم باید به گالری بروند، موسیقی گوش کنند و تئاتر ببینند. بخشی از سبد اقتصاد باید صرف هنر شود. آنوقت ما شاهد جامعه‌ای خواهیم بود که کمترین تنش را دارد.

کمی از خودتان بگویید. شما چطور بازیگر شدید؟

من این فرصت درخشان را داشتم که پنج سال با رکن الدین خسروی کار کنم تا این که در اروپا با متداکتینگ آشنا شدم. دیپلم ریاضی دارم و مهندسی مکانیک گرفتم اما در نهایت تئاتر را انتخاب کردم و اینکه خیلی به ادبیات و شعر علاقه دارم.

چه شاعری را می‌پسندید؟

اکتاویو پاز و پابلو نرودا. از ایرانی‌ها به نیما و شاگردانش علاقه دارم. 

شما برای رسیدن به نقش اول رفتار‌های نقش را پیدا می‌کنید یا احساساتش را؟

ترکیبی از هر دو روش. گاهی بازیگر نقش را به خود نزدیک می‌کند که به آن می‌گویند اصالت بازیگر و گاهی خودش را به نقش یعنی اصالت نقش. روش اولیلی طرنک است و فقط از بازیگران برجسته بر می‌آید.

چه خطری دارد؟

همه بازی‌هایتان شکل هم می‌شود مگر این که شخصیت خودتان یک سر وگردن از نقشی که بازی می‌کنید پیچیده‌تر باشد. مثلا اگر هملت را به خودتان نزدیک کنید او را محدود کرده‌اید.

نقش شما در روال عادی خیلی از شما دور بود؟‌

در روال عادی نقشی را بازی کردم که اصلا به من شبیه نبود. یک خبرچین بسیار موذی و حاضر جواب. آن نقش برای من ست‌ترین نقشی بود که بازی کرده بودم.

شده است برای پیدا کردن یک نقش خیابان‌ها را بالا و پایین کنید؟‌

مشاهده یکی از روش‌های مرسوم شناخت نقش است. من آدم‌ها را خیلی دوست دارم. هر جا باشند سعی می کنم آنها را بشناسم. اما همیشه به آدم‌ها به عنوان یک فرد نگاه کنید و گرنه به جای شخصیت تیپ می‌سازید.

چه نقشی هست که شما همیشه آروز داشته‌اید آن را بازی کنید؟‌

هملت. ریچارد سوم، ورشنین درسه خواهر و استوف در دایی وانیا.

یک توصیه به جوان‌ها بکنید.

شعر بخوانند، فیلم ببیند، بروند گلری، به موسیقی علاقمند باشندع فلسفه بدانند، روانشناسی بدانند و در نهایت از کار عملی غافل نشوند. بازیگری یعنی عمل تئوری، تئوری، عمل. عمل، تئوری، تئوری، عمل

 


حاضرم مدیر تولید پیشکسوتان تئاتر بشوم

حاضرم مدیر تولید پیشکسوتان تئاتر بشوم


داوود رشیدی فارغ التحصیل کنسرواترا ژنو در رشته کارگردانی و بازیگری تئاتر و لیسانس حقوق سیاسی از دانشگاه ژنو با تجربه‌ای بیش از 50 سال به تازگی نمایش اشمیت را به روی صحنه برد و قرار است نمایش فرودگاه پرواز 707 نوشته احمدرضا احمدی را برای بهمن همین امسال اجرا کند.

چرا حضور پیشکسوتان تئاتر کم رنگ است؟‌ آیا به دلیل نبودن شرایط مناسب بزرگان تئاتر را کمتر روی صحنه می‌بینیم؟‌

من معذرت می خواهم از دوستانم ولی فکر می‌کنم آدم باید شرایط را ایجاد کند. خود من مرتب نمایش روی صحنه داشته ام چون پی‌گیرانه دنبالش رفتم و خواستم که کار کنم. متن پیشنهاد دادم یا تصویب نشده یا بر سر بودجه و مسائل دیگرش چانه زده‌ام. این خبر‌ها نیست که آدم بنشیدند خانه و منتظر باشد که بگویند بفرمایید روی فرش قرمز همه چیز مرتب و آماده است و نخواهد به ضوابط نگاه کند. اگر نمایش می‌خواهی اجرا کنی باید یک شورایی آن را تصویب کند. حالا این که این شورا خوب است یا بد، نمایشنامه و تئاتر می‌داند یا نه، حرف دیگری است. باید قدم بر داشت و رفت مجابشان کرد. با این بضاعت اندک تئاتری ما فکر می‌کنم این کمی زیاده خواهی است. بریا نمایش‌های من هم ضوابطی گذاشتند یکی دو کلمه بود که گفتند باید حذف شود و فکر کردم کلمه دیگری جای آن بگذارم لطمه‌ای نمی‌بیند. درنمایش منهای دو خیلی ایراد گرفتند خواستند صحنه‌ای را حذف کنم که من قبول نکردم و بنا شد کمی تلطیفش کنم. بههر حال دوستان پیشکسوت من بهعنوان بازیگر، کارگردان و نویسنده جایشان رد تئاتر خالی است. آقای جمشید مشایخی، آقای محمدعلی کشاورز، جعفر والی و حمید سمندریان که مرتب می‌شنوم قصد دارد کاری را روی صحنه ببرد اما هنوز این کار کلید نخورده است. شادی دنبال شرایط ایدهآل می‌گردند و طبیعی است که این شرایط امکانش در تئاتر ما نیست. این طور نیست که امکانات خوب و سالن خوب و تبلیغ خوب بدهند. من برای نمایش اشمیت هر روز یک نیم صفحه تبلیغ در تهران امروز داشتم بدون این که یک قران داده باشم. به این معنی نیست که به هر شرایطی تن دهیم اما ما با حضورمان شرایط را می‌سازیم. با رو.یه‌ای که در پیش گرفتم تا کنون توانسته ام سالی یک نمایش روی صحنه داشته باشم. دلیلش این است که من برای این کار زحمت کشیده‌ام و می‌خواهم کار کنم.

آنها می‌گویند یک عمر زحمت کشیدیم و خون جگر خوردیم تا به اینجا رسیدیم حالا دیگر توان آن را نداریم که از نو مبارزه کنیم.

این اسمش مبارزه نیست. دو نفر آدم هستیم که می‌نشینیم با هم گفتگو می‌کنیم. ما که ضد انقلاب نیستیم که شرایط جامعه را نداین و حرکتی کنیم که در جامعه ایجاد نا امنی و تنش کند. چطور من توانستم شرایط را به نفع کارم بسازم؟ من باز از دوستانم معذرت می‌خواهم اما فکر می‌کنم این یک جور تنبلی است. درست است که پیشکسوت‌ها دوست دارند دنبالشان بیایند، به آنها احترام گذاشته بشود، امکانات خوب بگیرند اما نمی‌توانند بگویند هر کاری دلمان خواست باید انجام دهیم. البته دیدگاه من بر ضد سانسور است و فکر می‌کنم کسی اجازه ندارد فکر و اندیشه یک آدم را سانسور کند. البته برخی مسائل هست که بر حسب تجربه یاد گرفته‌ایم و می‌دانیم که مثلا موی خانم‌ها نباید پیدا باشد و غیره که خود به خود رعایت می‌کنیم تا از خط قرمز‌ها خارج نشویم. حرف من به پیشکسوتان عرصه تئاتر این است که همه شما نازنین هستید و جایتان در تئاتر ما خالی است.

به نظر شما تئاتر ما جوان محور است؟‌ 

نه نیست. سالن تئاتر نمی‌تواند به خاطر نبودن پیشکسوتان تعطیل شود. درست است که سن بالا برای خودش مشکلاتی دارد و خیلی از نظر روحی و جسمی کار کردن را سخت می‌کند اما می‌گویم می‌شود از جوان‌ها کمک گرفت. یک فاصله‌ای در کار این دوستان افتاده که هرچقدر بیشتر شود کار هم سخت تر می‌شود اما جوان‌های مستعد زیادی هم از نسل‌های بعد از من امده اند و خیلی خوب می‌شود از آنها کمک گرفت. حتی من حاضر هستم مدیر تولید این دوستان شوم و کارهای اداری‌اش را به عهده بگیرم. سانسور هم که همیشه بوده است. مگر زمان شاه نبود؟‌ تازه آن موقع سانسور سیاسی بیشتر هم بود. با این حال مرتب کار می‌کردیم. درسنگلج، در سالن انجمن ایران و امریکا. چون جوان بودیم و می‌خواستیم کار کنیم.

خب. البته جوان‌ها هم نیاز به حضور پیشکسوت‌ها دارند تا از تجربه‌هایشان استفاده کنند و این ارتباط تنگاتنگ کم رنگ شده است.

 نهمن این را اصلا ندیده‌ام. جوان‌هایی که تئاتر این کشور را می‌شناسند خیلی به پیشکسوتان احترام می‌گذارند. منتها حدس می‌زنم کارگردانی که به دنبال یک سبک به خصوص است دوست دارد این کار را خودش انجام دهد. بعضی‌ها نمی‌خواهند کسی در کارشان دخالت کند. شاید پیشکسوتی دیدگاهی داشته باشد که با دیگاه آن جوان فرق داشته باشد و این مشکل می‌آفریند. من از این نظر به ‌آنها حق می‌دهم. جوان‌ها باید برای ایجاد ارتباط با مسن‌ترها قدم اول رابردارند. با احترام هم بردارند. نه این که بچه‌ای بیاید بگوید داوود بیا سر تمرین من بعد هم که چیزی می‌گوییم قهر کند و برود.

دو سال پیش موقع بسته شدن تالار مولوی شما با عده‌ای جوان‌ها تجمع کردید. فکر می‌کنید مسئولیت پیشکسوتان در ارتباط با مسائل و مشکلات جامعه تئاتری چیست؟‌

شما سوالاتی می‌کنید که احتیاج به فکر و تحقیق دارد. شما می‌خواهید که پیشکسوت‌ها وارد گود بشوند اما من می‌گویم از جوان‌ها بخواهید که پیشکسوتان را وارد گود کنند. درباره مثالی که زدید باید بگویم من خواب نما نشده بودم که بروم جلوی تالار مولوی تجمع کنم. شنیدم برای تئاتر تظاهراتی شده و خودم را به آنجا رساندم. رفتم با مدیران آنجا صحبت کردم و گفتم که بستن تالار در این شرایط اصلا فرهنگی نیست. لااقل بگذارید تئاترهایی که روی صحنه است اجرایشان به پایان برسد بعد مدیران را عوض کنید. نخواستم معذرت خواهی کنند و بگویند ببخشید فقط تقاضا کردم به نمایش‌های روی صحنه فرصت داده شود. اینجا که حکومت دیکتاتوری نیست مثل زمان برشت که بگیرند و ببندند. آنها هم با صعه صدر به حرف‌های من گوش دادند و قبول کردند و همه چیز بهخوبی تمام شد و فعالیت آن سالن ادامه پیدا کرد.

خواست شما به عنوان پیشکسوت تئاتر چیست؟‌

بودجه تئاتر خیلی حقارت آمیز است. کمی تئاتر را جدی بگیرند. چون تئاتر می‌تواند اثرات مثبتی در جوان‌ها و جامعه بگذارد. مملکتی که تئاتر پویا و زنده دارد جمعیت پویا و زنده‌ای هم خواهد داشت. و این که سالن بسازند. الان شهرداری خلی کم می‌کند و چند سالن خوب ساخته است. متاسفانه بودجه‌ای که در شهرداری هست در ارشاد نیست. سالن تئاتر شهر پوسیده است. چهار سالن در زیر زمین وجود دارد با پله‌هایی که عرضشان بسیار کم است و اگر اتفاقی آن پایین بیفتد، مردم موقع فرار له می‌شوند. بچه‌ها می‌گویند آنجا مثل چلوکبابی شده است.

قدیم‌ها که شما تئاتر را شروع کردید هم از این مشکلات بود؟‌

من اصلا در ایران تئاتر را شروع نکردم. من ژنودرس تئاتر خواندم. ما یک گروه دانشجویی داشتیم و از دولت بودجه می‌گرفتیم. مردم هم خیلی استقبال می‌کردند همیشه. تقریبا 80 درصد بودجه تئاترها را دولت تقبل می‌کرد. برای 20 هزار جمعیت 5 سالن حرفه‌ای تئاتر وجود داشت.

شما به تئاتر خصوصی معتقد هستید؟‌

 

نه زیاد. تئاترخصوصی خطر دارد. تماشاگر نی‌آید تئاتر که درس بگیرد می‌آید که لحظات مفرحی سپری کند. بخندد، بگرید، تزکیه شود و در نهایت وقتی بیرون می‌رود باید چیزی به او اضافه شده باشد. یک دیدگاه، یک فکر، یک اندیشه، یک تلنگر. اما اگر تئاتر به گیشه وابسته باشد در مز بارکی قدم خواهد گذاشت که ممکن است لیز بخورد به سمتی که فقط تماشاگر را راضی کند و تن به خواسته‌های تماشاگر بدهد. تئاترهای آزادی که الان در کشور ما هست البته وجودشان ممنوع نیست اما آنها هم باید کم کم بیایند به سمت تئاتر هدفمند و حرفه‌ای. تئاتر باید برای خود ایدئولوژی داشته باشد.  

درد دلتان با جوان‌ها چیست؟‌

زود نا امید نشوند و طرف کارهای پر درآمدتر نروند، فقط به صرف دستمزد. اگر هم وارد تلویزیون و سینما می‌شوند نقش‌هیی را انتخاب کنند که تاثیر گذار است ، کارهای خوب قبول کنندو با کارگردان‌های خوب کار کنند. اگر کسی در تلویزیون بدرخشد وقتی هم که می‌رود روی صحنه مردم را به دنبال خود به تئاتر خواهد کشید. این حرفه حرفه سختی است و حالا که واردش شده‌اند و انتخابش کرده‌اند سختی‌هایش را هم بپذیرند. بازیگری در ذات ما ایرانی‌ها هست. من به این نتیجه هم رسیده‌ام که جامعه تئاتر و مدیران تئاتر باید دپارتمانی داشته باشند تا از بازگران خوب و جوانشان حمایت کنند و مواظبشان باشند که بی خود برای دستمزد این طرف و آن طرف خودشان را حیف نکنند.

برای سال آینده برنامه تازه‌ای دارید؟‌

وقتی احمدرضا احمدی بریا دیدن نمایش منهای دو آمد گفت می‌خواهم نمایشنامه بنویسم و تو اجرا کنی. پروسه جالبی بود که او می‌نوشت با هم گفتگو می‌کردم و باز دوباره نویسی‌اش می‌کرد. وقتی که تمام شد با همان طنز ذاتی‌اش هشت نمایشنامه‌اش را که هر کدام یک رنگی داشت آورد و روی میز کنار هم چید. قرارشد آن نمایشنامه توسط محمدچرمشیر که همیشه لطف بی‌دریغ داشته، از نظر ساختاری نگاه شد و قرار است اجرایش از آخرین روز جشنواره فجر شروع شود. اسم نمایش هست فرودگاه پرواز 707.

 


گیشه اکبر رادی نمی‌سازد

گیشه اکبر رادی نمی‌سازد

بهزاد فراهانی برای همه بر و بچه‌های تئاتری نامی آشناست. شوالیه سخت پوش برای رسیدن بازیگران تئاتر به حق و حقوقشان تا به امروز تلاش‌های زیادی کرده است. هنوز هم ثابت قدم است تا از هفت خان رستم بگذرد و حقوق حداقلی آنها را حفظ کند.

آقای فراهانی چه شد که به فکر افتادید برای بازیگران قرارداد تیپ تعریف کنید؟

فرانسه که بودم دیدم کارگردان جوانی در یک نمایشی بر سر بازیگری که از خودش خیلی بزرگتر بود داد کشید و ناسزا گفت. آن خانم آرتیست هم تمرین را ترک کرد. کارگردان که می‌خواست آرتیست جدیدی بیاورد برای سندیکای بازیگری نامه نوشت. دو ماه کارش به تعویق افتاد و تازه بازیگری را به او معرفی کردند که دستمزد بیشتری می‌گرفت و توانایی کمتری هم داشت. به چشمم دیدم که کارگردان به دلیل بی احترامی به یک ارتیست مجبور شد به چیزی تن بدهد که خواستش نبود. این من را به فکر فرو برد که سندیکای بازیگری چه چیز خوبی می‌تواند باشد. به ایران که برگشتم به فکر قانونمندی شرایط بازیگران در ایران افتادم که مثلا چه خوبه اگر تو را برای کار در نمایشی می‌برند دستمزدت را توانایی‌هایت تعیین کند.  

برای شروع کار چه اقدامتی انجام دادید؟

من وقتی به ایران برگشتم با تمام پیشکسوتان تئاتر و بازیگری حرف زدیم و نظرتشان را جمع اوری کردم. با خیلی از جوان‌ها در این خصوص مشورت کردم. بعد یک پیشنویس نوشتیم و ماه‌ها روی آن کار کردیم وقتی آن پیش نویس را به شورای خانه تئاتر پیشنهاد دادیم از طرح ما بسیار اسقبال شد. از همان موقع چالش‌ها شروع شد و قرار دادهای تیپ کلیه صنوف د رحوزه تئاتر  را نوشتیم. سر تیین دستمزدها به مشکلات زیادی بر خوردیم.

کسی هم پیدا شد که با این قراردادها مخالف باشد؟

من با همه صبت کردم. همه استقبال کردند. ممکن است ایراداتی داشته باشد که حتما دارد. مثلا برسر جزییاتش اختلافاتی بود. آقای محمد یعقوبی مخالف بود می‌گفت دستمزدها نسبی است و قانونمند نیست راست هم می‌گفت چون از قانون سر در‌می‌آورد. به هر حال بر اساس این که تو چقدر سواد داری و چه نمایش‌هایی را در چه نقش‌هایی کار کرده‌ای دستمزدها تعریف و سازماندهی شد.

شرایط این قرارداهای تیپ بریا بازیگرهای مختلف چیست؟‌

هر آرتیستی دست کم باید 7 نمایش و 7 نقش اصلی در سالن‌های مورد تایید مرکز هنرهای نمایشی داشته باشد که به ترتیب از تیپ یک تا شش رده بندی  و هر سال بیست درصد به آن افزوده می‌شود. بعد‌ها حرکات فراوانی علیه این قراردادهای تیپ شکل گرفت. هر چند به ظاهر کسی مخالف نیست و نمی‌گوید که مخالف است اما اقداماتی انجام می‌شود که به ضرر قراردادهای تیپ است.

مثلا چه اقداماتی جلوی اجرایی شدن قرارداد‌های یپ را می‌گیرد؟

می‌گویند دولت به ما دستور داده است که بخش خصوصی را فعال کنیم و می‌باید هر کارگردان با بچه‌های خودش کوششی در راستای جذب تماشاگر داشته باشد. یعنی 50 درصد را دولت تضمین می‌کند و 50 درصد را باید گیشه سازی کنیم. حالا آمدیم و تماشاگر دلش نخواست کار را ببیند، تلویزیون و رسانه‌های دیگر نمایش را تبلیغ نکردند، این به بازیگر و عوامل من چه مربوط است. خب البته همه بازیگر‌ها عاشق این هستند که دیده شوند اما معنی ندارد که ما چشممان به گیشه باشد. ما چشممان به آدم است. گیشه اکبر رادی نمی‌سازد، بهرام بیضایی را بر نمی‌گرداند. گیشه پدیده ای نیست که در شرایط این روزگار پاسخ گوی جهش تئاتر باشد. معنی این نیست که ما به تماشاگر می‌اندیشیم. ما به تماشاگر می‌اندیشیم اما به پول تماشاگر نه.

منظورتان این است که در عین خصوصی شدن تئاتر دولت باید حمایت مالی و معنوی خود را از تئاتر انجام دهد؟

تئاتر در هر جای جهان از سوبسیت فرهنگی برخوردار است. علتش هم این است که تمدن ساز است. هنر تئاتر در هر جای جهان باید متقد جامعه و دولت باشد و پشتیبان عدالت. تئاتر نمی‌تواند به پول ملت دل ببندد. وزارت دارایی سال‌هاست می‌گوید از هنرمندان مالیت گرفته نشود اما این حرف قوانین مشخصی ندارد. باید کلی اظهار نامه پر شود و دوندگی کنیم.

پس شما با تئاتر خصوصی موافق نیستید؟‌

اصلا تئاتر خصوصی در این شرایط ممکن نیست. فرض که من سوله‌ای بگیرم و گروهی را درو خودم جمع کنم و اسمش را بگذارم تئاتر فراهانی. متن من که باید هزار بار بورد و بیاید  تا تصویب شود، بایزگران من که باید مورد تایید قرار بگیرند و نمایش من باید بارها دیدهشود تا بریا اجرا وقت بگیرد چطور انتظار داریم که سرمایه گذاری پیدا شود و دراین شرایط نامطمئن سرمایه اش را د ر تئاتر من خرج کند؟ مگر این که تئاتر ما به سمت نمایش‌های لاله زاری برود که پر از آکروبات و رقص و آواز و شعبده بازی است. مگر این که اجازه بدهند کارمان را بکنیم با توجه به این که با گذشت 30 سال حالا دیگر خط قرمزها را به خوبی می‌دانیم. 

شما در رده بندی قراردادهای تیپ بازیگر ارشد دارید. شرایط بازیگر ارشد چیست؟‌

افراد شاخصی که سال‌هاست فعالیت می‌کنند جزو ارشدها هستند. مثلا جمشید مشایخی درجه بندی‌اش ارشد است که برای ارشدها حتی کف دستمزد را هم تعیین نکردیم.

بعضی از بچه‌های تئاتر می‌گویند حالا که عضو خانه تئاتر هستیم و جزو تیپ‌ها دیگر کمتر پیشنهاد بازی داریم چون کارگردان دیگر مجبور است با ما قرار داد ببیندد در نتیجه می‌رود سراغ کسانی که بتواند تیپ نیستند و بتواند با آنها مشکل را توافقی حل کند.

چنین چیزی نیست. درست عکس این است. بچه‌های بازیگر با امنیت بیشتری سر تمرینات می‌روند چون حالا می‌دانند که دست کم کف دستمزد‌هایشان را می‌گیرند.

این قرارداد‌های تیپ شامل ستاره‌های سینما هم می‌شود؟

تئاتر این روزها شاهد حضور ستاره‌های برآمده از سینما و تلویزیون است. ما می‌گوییم اگر سی می‌خواهد بیاید قدمش روی چشم اما اول در خانه ما را بزند. اگر سواد و تجربه داشت که باید طبق قرارداد‌های تیپ به او دستمزد بدهند اگر نداشت باید برود یک دوره اولیه تئاتر بگذراند بعد بیاید تئاتر. اما اگر برای تفریح بعد از شامش امده است باید عرض کنیم که اینجا اصلا شامی نیست که تفریح بعد از شام بطلبد.

با حضور تئاترنیمه خصوصی ستاره‌ها خود به خود می‌آیند.

ما نمی‌گذاریم این اتفاق بیفتد. ما جلوی این سیل را می‌گیریم.

خب خیلی از ستاره‌ها اگر بازیگر نبودند که ستاره نمی‌شدند!

چطوری تئاتر بلدند؟ تئاتر یک پدیده‌ای نیست که از آسمان بر شخص نازل شود. باید بیایی و خاک صحنه بخوری. باید آکادمیک شروع کنی به یاد گیری فوت و فن بازیگری. باید آنقدر چایی بریزی برای بازیگرهای پیش کسوت خودت تا بفهمی چایی ریختن یعنی چی. این طور نیست که چون من ستاره سینما هستم همه بلند بشوند و کلاه از سر بردارند و تعظیم کنند. قرار داد تیپ برای همه جامعه تئاتری است.

جوان‌ترها می‌گویند شرایط عضویت در خانه تئاتر برای ما که بیشتر تئاتر دانشجویی کردیم و فرصتی پیدا نشد تا در سالن‌های اصلی اجرایی داشته باشیم و همیشه با صف طولانی بازیگرانو کارگردانان رو به رو شدیم، سخت است. پاسخ شما به آنها چیست؟

 نمی‌خواهید بپرسید من چطور شروع کردم؟‌ یک نگاهی به هنرمندان گذشته مملک بیندازید. اکبر زنجان پور که اسطوره نجابت این مملکته بزرگترین تراژدی بر سرش خراب شد. چه شد که چمدانش سوار هواپیما نشد و نتوانست برود انگلستان برای خواندن تئاتر؟ همه ما سال‌هاست که توی صف ایستاده‌ایم. سال‌ها منتظر ماندیم تا شاهین سرکیسیان از راه برسد و ما را انتخاب کند. بریا ما هم دروازه باری نبوده است. ما با دست‌های خودمان دقیقا با پنجه‌های خودمان دانشکده دراماتیک را که حالا بسته است ساختیم.

فکری هم برای تئاتری‌های شهرستانی کرده‌اید؟‌

هر بازیگری که در شهرستان با کارگردانی که ما او را حرفه‌ای بدانیم کار کرده باشد ما رزومه‌اش را قبول می‌کنیم. مثل صبری در اراک  یا صابری در مشهد.

دانشجوهای تئاتر در این رده بندی چه جایگاهی دارند؟‌

در تهران 8 سالنخوب برای دانشجوها هست. قرار نیست هر کس دانشجو شد فورا بیاد در سالن‌های اصلی و حرفه‌ای کار کند.

تئاتر دانشجویی مسائل خودش را دارد. مشکل از قرارداد تیپ نیست اگر سالن‌های آنها بسته است.  بروند اعتراض کنند تا سالن‌های دانشگاه باز شود. بودجه دانشجویی اگر صرف نمی‌شود ما مسئولش نیستیم. تئاتر دانشجویی برای خودش ارجمندی خاصی دارد. اگر مدیریت درست بشود آن وقت می‌بینید که ماییم که می‌رویم به التماس یک دانشجو. سوسن سلیمی را ما مجبور بودیم که بریم دنبالش.

بزرگترین مشکل تئاتر را در چه می‌بیند؟‌

ما سالن نداریم. امکانات ما جوابگوی این سیل از راه رسیده هنرمند را نمی‌دهد.

به عنوان رییس شورای بازیگری چه توقعی دارید؟

کار ما را به خودمان واگذار کنند. اگر بودجه‌ای کلان به پرسپولیس می‌دهند به ما هم بدهند. تئاتر شهرستان را هم به حدی برسانند که بچه‌ها فکر نکنند اینجا بهشت گمشده است. 

چشم انداز تئاتر را چطور می‌بیند؟‌

 مثل قافله‌ای که به او حمله کرده‌اند.

کار تازه‌ای برای آماده اجرا دارید؟‌

نمایشنامه چهارم رابرای ارشاد فرستاده‌ام.  اگر موافقت شد کار را شروع خواهم کرد.

اسم کار چیست؟‌

ماه منیر

از مشکلات زمانه خودتان بریا جوان‌ها بگویید.

آن زمانی که دوستان ما در جشن هنر شیراز هتل می‌گرفتند و دیگر ملزومات، من در میدان شوش 60 هنرجو را دور هم جمع کردم که همه آنها از شریف‌ترین اقشار جامعه بودند. مثل پرویز پرستویی، مهدی میامی، محمد جعفری، کریم اکبری مبارکه و نقی سیف جمالی  و بسیاری کسان دیگر. با آنها نمایش‌های شوخی در گودو، کوچ، غربت و عروس  را کار کردم. یادم هست برای این که مهین فردنواز که امروز از بهترین آرتیست‌های این مملکت است، د ریک نمایشی باید گیس این خانم در ازای کشیده‌ای که پدر شوهرش به صورتش می‌زد برمی‌گشت و می‌خورد توی صورتش. 48 ساعت در سالن را بستم و این صحنه را با عبدالرضا اکبری تمرین کردیم.

آن روزها برای هر نمایش چقدر دستمزد می‌گرفتید؟‌

از سال 40 پیوستم به تئاتر کشور و شاگردی کردم. هیچ وقت دستمزد نگرفتیم. حداقل سی سال دستمزد نگرفتم. من و دولت آبادی ماهی 100 تومان می‌گرفتیم. وقتی با مهدی فتحی بینوایان را کار کردیم بهروز قریب پور نیاد‌های تئاتر حرفه‌ای را بنا کرد و از آن تاریخ ما دستمزد گرفتیم. سال 71 بود. تئاتر با هنرهای دیگر فرق دارد. فقرش فخرش است. محمود جعفری یک خانه دارد با هزار بدبختی. حمید صفایی سه سریال کارگردانی کرده است و هنوز مستاجراست. ما به دنبال اسکناس نیامدیم. آمدیم خودمان را بشناسیم و مردم را ارج بدهیم و سر سفره دل و فضیلتشان زانو بزینم و اشگشان را ببینیم.  

آن موقع‌ها تمرینات شما چطور بود؟‌

عباس جوانمرد که بعدها رئیس هنرهای ملی شد، کاری نوشته بود که یک ماه و نیم رفت قم زندگی کرد. بارانی‌های قدیمی می‌پوشید،  شلوار پاره و کلاه شاپوی عهده دقیانوس روی سرش می‌گذاشت. یک ماه و نیم توی دلال‌ها و مال فروش‌های قم زندگی کرد. وقتی بازی کرد بازی‌اش همتا نداشت. ما این چیز‌ها را دیدیم از پیشکسوت‌هایمان. ما توی حمام زنانه در دولاب تمرین بدن و بیان می‌کردیم و دور هم چیز می‌خوانیدم.

دوست دارید کدام نقش رادوباره بازی کنید؟‌

ای کاش فتحی زنده بود من باز ژاور را بازی می‌کردم. سی ساله بودم که در نمایش عروس نقش یک پیرمرد را بازی می‌کردم ان نقش را هم دوست دارم دوباره بازی کنم.

خاطره‌ای از مهدی فتحی به یاد نمی‌آوردید؟

مهدی فتحی انتخاب شده بود برای نقش اتللو در نمایش مهین اسکویی اما رزرو بود و هر روز پرویز بهرام نقش را بازی می‌کرد. برایدو شبی که این تقش را بازی کرد 450 صفحه مطلب نوشته بود. یک شب داشتیم از خیابان طالقانی جلوی شرکت نفت رد می‌شدیم. مردی با شنل قرمز رنگ و سیاه رو حواسمان را بهخود مشغول کرد. مرد به زنی برخورد. ناگهان دیدم کلاه از سر برداشت، دستش را برد زیر شنل قرمز رنگ و با وقار اشراف منشانه‌ای گفت معذرت می‌خواهم بانوی من. مهدی فتحی بود. هنوز چشمهای سفید درشت و صورت سیاه و چروکیده‌اش را در آن شب تاریک به یاد دارم. هیچ اکتوری این شجاعت را ندارد که دل باختگی‌اش را این طور به تماشا بگذارد.